خلاصه رمان :
دانلود رمان عاشقانه عروس سفارشی آیناز دختر شر و شیطون که همه خواستگاراش رو فراری میده حالا به درخواست پدرش مجبور میشه کسی رو انتخاب کنه که فقط عکسش رو دیده و بدون جشن و با یک عقد تلفنی به خارج کشور پست بشه!!!شونه ای بالا انداختم و از اسانسور پیاده شدیم ، وارد اتاقی مجلل و شیک شدیم که صدای عربده ای از طبقه پایین ، قلبم رو لرزوند، نگاهی به مهیاد که دیگه رنگ به رو نداشت کردم
سریع کیف رو گذاشت تو کمد دیواری و به طرف در حرکت کرد و گفت ـ هر چی شنیدی از اتاق بیرون نیا ، اگه کسی هم اومد بالا برو تو کمد قایم شو!…
از اتاق بیرون رفت و در رو بست ، ولی من کی حرف گوش کن بودم که این دومین بارم باشه؟! یادم نمیاد.
اصلا از حرفاش چیزی نفهمیدم چرا و از کی میخوان من رو پنهون کنن ؟ به طرف در رفتم و آروم در رو باز کردم ، پشت ستونی قایم شدم تا منو نبینن ، صدای مردی که عربده می کشید از طبقه پایین به گوشم رسید
ـ مگه نگفتم نمیخوامش ، چرا مجبورم کردین، باباش شریک کارخونه ایرانیمونه که باشه من زیر بار این ازدواج نمیرم!
مهیاد ـ آروم باش دایی ، اونم که حالا نیومده چرا خودت رو ناراحت میکنی!
دوباره صداش خنجری شد تو قلبم ـ هه دختره چه زود بله رو داد ، میدونم فقط به خاطر عشق خارج اومدن این کار رو کرده !
صدای خانمه بلند شد ـ مادر تو یه بار ببینش شاید خوشت اومد ، حتی حاضر نشدی عکس هاش رو ببینی!
دانلود رمان عروس سفارشی
پاشا ـ بسه مادر من اون دختر رو نمیخوام ، خودت میدونی تصمیم دارم با ناتاشا ازدواج کنم پس بهتر برش گردونین ، بهم خبر دادن اوردینش خونه!
دانلود رمان عروس سفارشی مهیاد ـ درست بهت خبر دادن ولی اونی که تو میگی نیست ، خواهر دوستم رو آوردم ، فهمیدی دایی جان؟!
چند لحظه صدایی از کسی نیومد
صدای پر از تعجب پاشا بلند شد ـ چرا اومده اینجا؟
مهیاد ـ اومده درس بخونه جایی نداشت اوردمش اینجا!
پاشا ـ مهیاد گند کاریات رو به خونه نکش.
مهیاد ـ اون طور که فکر میکنی نیست ، گفتم که خواهر دوستمِ ، سیاوش اونو سپرده به من ، آوردمش چون اینجا کسی رو نداشت .
بالا خره دروغها رو باور کرد و از خونه بیرون زد ، ولی پاهام دیگه توان ایستادن نداشتن ، سُر خوردم و رو زمین نشستم ، به ستون تکیه دادم و اشک ریختم ، از پدرم دلم گرفت ، از زندگیم ، منی که همه به خاطرم جون میدادن امروز تو یه کشور غریب خورد شدم
ـ آیناز
صدای نگران مهیاد به گوشم رسید ، سرم رو بلند کردم و با چهره ی شرمنده ی مهیاد و مهرنوش روبرو شدم.
به زور از جام بلند شدم و رو بهشون گفتم ـ من برای یک لحظه هم اینجا نمی مونم.
به طرف اتاق حرکت کردم و کیفم رو از کمد بیرون کشیدم
خودشون رو سریع بهم رسوندن مهیاد چمدون رو از دستم گرفت و خیلی جدی گفت ـ میخوای جلوش کم بیاری؟ اگه بری میفهمه که حرفام دروغ بوده!
بمون و بهش ثابت کن هیچی کم نداری!
پوزخندی زدم ـ اومدیم و بهش ثابت کردم ، بعدش چی؟ من حتی دلم نمیخواد ریختش رو ببینم!
مهرنوش ـ مادر کجا میخوای بری تو کشور غریب ؟ میدونم تو هم مثل پاشا به اجبار بله دادی ، رفتن چیزی رو عوض نمیکنه، یه مدت به عنوان خواهر دوست مهیاد اینجا بمون ، تا ببینیم باید چیکار کنیم.
یه نگاه حلاله:
رمان نجواهای ما | رزمین رولینگ
عالیه
رمان قشنگی هستش
خیلی بچگونس
قشنگ بودا ولی به نظرم فصل یکششش بهتر بود
سلام در کل خوب بود ولی بعضی قسمت هاش غیر قابل باور بود مثلا اینکه ۵سال ایناز نخواسته حقیقت رو بگه و بعدش همه چیز خوب شه مهرنوش هم راحت کناز بیاد و کسی فیلم که لباسی بر تن نداره رو به مهیاد بفرسته
رمان قشنگیه ولی بعضی جاهاش خیلی لوس بازیه مثلا ایناز بعضی جاها به خاطر چیزای الکی ناراحت میشد گریه میکرد
فصل اولش عالی بود خیلی قشنگ 😍ولی فصل دومشو من نپسندیدم
فصل دو خیلی جالب نبود یعنی چی اخه یه پسر بیست و پنج ساله عاشق یه دختر بچه ۱۵ ساله بشه😳خیلی بی مزه س واقعا
سلام میشه لطفا اسم جلد اول این رمان و بگید من اصلا نمیتونم پیداش کنم..
عزیزم جلد یک و دو باهم هستند داخل یه فایل
کمی بچه گانه اما ارزش یه بار خوندن ر داره