خلاصه رمان :
دانلود رمان طعم گس خرمالو به جای کلنجار رفتن با چیزهایی که تو ذهنته سعی کن یکم بخوابی، فکر کردن بهشون چیزی رو عوض نمیکنه.دوباره سکوت کرد و از لای پلکهای نیمه بازم دیدم که همزمان مهماندار رو با حرکت دستش بالا سرمون ظاهر کرد. مهماندار جوان لبخند لوس و لوندی بهش زد:بله، چیزی احتیاج دارید؟
لطفا یه مسکن برام بیارید با یه چیز شیرین…
با همون لبخند حتما گفت و موقتا ازمون دور شد. میون حال بدم به رفتار مهماندار لوس با اون رژ لب جیغ که ابدا هم به لب های باریکش نمیومد، پوزخند زدم. تیپیکال رفتاریش زیادی کلیشه ای بود!
از پوزخند کمی صدادارم اخم هاش بیشتر تو هم رفت. نمی فهمیدم دلیل این همه اخم چیه؟ اصلا بعد از یه هفته هنوز درست توجیه نشدم که چرا اینجاست؟ هنوز از بهت دیدنش بعد از این همه سال در نیومده بودم! دوباره نگاهم به رادین غرق در خواب افتاد، مثل همیشه خدا رو زیر لب برای داشتنش شکر کردم. نگاهم از صورت غرق در خواب رادین به دستهام رسید. طبق معمول انگشتر مورد علاقه م روی انگشت وسطم بود و انگشت حلقه م خالی بود، عمر خالی بودنش به اندازه ی سن رادین بود…..
صاف تر سر جام نشستم و با چشم نزدیک شدن مهماندار و حرکاتش رو دنبال کردم. با قرص و یه بسته شکلات سر رسید: بفرمایید
احسان حین گرفتنشون، تشکر خشکی کرد و مهماندار اینبار لبخندش رو با دیدن اخمای فرو رفته در هم احسان جمع کرد و رفت!
بی حرف قرص و آب رو همراه بسته ی شکلات به دستم داد اما با دیدن منی که بی توجه به شکلات، میخواستم قرص رو بخورم، آروم بغل گوشم تشر زد:
-اول شکلات رو بخور، معده ت اذیت میشه
دانلود رمان طعم گس خرمالو
کلافه نفس عمیقی کشیدم. حوصله جر و بحث سر موضوعی که میدونستم حق با اونه نداشتم. با معده ی خالی که یک هفته بود درست چیزی داخلش نرفته بود، قرص قطعا تکمیل کننده ی یه درد عصبی بود. گاز کوچکی از شکلات زدم و بزور قورتش دادم تا بلکه سریعتر با خوردن قرص اون سردرد لعنتی رو آروم کنم.
ذهنم دوباره و دوباره حول یه هفته اخیر چرخید. درست از روزی که مثل همیشه پشت پیشخوان کافه دوست داشتنی مون نشسته بودم و در حالی که سرم تو لپ تاپ بود، داشتم مقاله ای رو برای تکمیل پروژه م میخوندم. بوی خوش قهوه با بوی دلپذیر شیرینی دارچینی هایی که سلین با ادا اطوار بامزهای توی ویترین گذاشته بود به این معنی که خودم تنهایی پختمشون، روحمو نوازش می کرد. ناخودآگاه نگاهش کردم، دستی به نشونه ی خداحافظی برای مایا، همسایهی دیوار به دیوارمون که طرفدار پر و پا قرص شیرینی های دارچینی سلین بود، تکون داد و به سمت من برگشت. براش چشمکی به عنوان تشکر زدم. به طرفم اومد و بوسه ی صداداری که روی گونه م کاشت، همزمان ماگ قهوه رو بغل دستم گذاشت. دخترک مو قرمز دوست داشتنی!
روزی که برای پرستاری از رادین اومد، فکر نمی کردم یه هفته هم بتونم تحملش کنم. یه دختر مو فرفری و کک مکی دو رگه ی ترک- آلمانی که فوق العاده سرزنده بود و به طرز عجیبی هر چیز کوچیکی شادش میکرد. پدرش ترک بود و اهل آدانا، سلین هم همونجا به دنیا اومده بود و بعدها به استانبول نقل مکان کرده بودند. هفت سال پیش برای تحصیل به سرزمین مادریش و پیش مادربزرگش اومده بود. با این وجود به خاطر سطح مالی متوسط خانواده ش، ترجیح میداد کنار تحصیلش کار کنه تا مستقل باشه. شخصیت با مزه و پر تلاشش در کنار ظاهرش منو یاد کارتون آنه شرلی مینداخت و با هر بار بیان کردنش از طرف من، جیغ سلین و خنده ی من با هم بلند میشد. با اینکه با توجه به رشته ش گاهی برای مجلات عکاسی می کرد اما با علاقه ای که به شیرینی داشت ترجیحش برای کار کردن، شیرینی پزی بود و با گذشت زمان کم کم توی کارای کافه هم بهم کمک کرد. اونقدر دوست داشتنی و مهربون بود که بعد از تموم شدن درسش به پیشنهاد من ساکن نیم طبقه ی بالای خونهی من شد و با همخونه شدنمون دیگه جزئی از خانواده شد. برای منی که اون روزها عجیب دنبال همدمی برای تنهایی خواسته و در عین حال ناخواسته م بودم….
صدای زنگوله بالای در کافه هم باعث نشده بود تا سرم رو از توی لپ تاپ بلند کنم. سلین مثل همیشه پرنشاط سلام کرد و به آلمانی سفارش تازه وارد رو پرسید. سکوت شخص گرچه عجیب بود ولی با این فکر که در حال انتخاب شیرینی مورد نظرش هست، همچنان به کارم مشغول بودم.
رمان عاشقانه :
رمان برگزیدهی تاریکی (جلد اول، مجموعه هزار و یکشب) | ناز
رمان دوست نداشتنت مبارک | میم پناه (مهسا پناهی)
رمان سهم من از عاشقانههایت ⭐️
بسیار زیبا بود لذت بردم ممنون از نویسندهی عزیز
فعلا تا صفحه ۱۰۰ خوندم و به حدی این رمان زیبا، دلنشین، واقعی و بدور از توصیفات غیرواقعی هست که دلم نیومد صبر کنم رمان تموم شه بعد نظرمو بنویسم
تبریک میگم به نویسنده عزیز قلمتون مانا بسیار قلم روان و زیبایی دارید توصیفات خیلی جذاب و دلچسب هستش و خیلی فضای رمان حقیقی هستش و توصیفات و صفات غیرواقعی توش ندیدم
امیدوارم تا انتها همینطور باشه و قطعا آخرش میام نظرمو میگم.
منتظر رمان های دیگه ای از شما هستم خانم لاجوردی، خدا قوت.
خیلی خوب بود واقعا لذت 😍
یکی از بهترین رمان هایی که خوندم، اوایلش نظرم رو مفصل نوشتم اما نذاشتن هنوز. الان تمومش کردم و باید بگم همه چیز بی نظیر بود.ممنون از نویسنده قلمتون مانا، منتظر کناب های بعدیتون هستم
رمان زیبایی بود اما خیلی حاشیه پردازی کرده میتونست یکم جمع و جور تر نوشته بشه
خیلی قشنگ بود، به قول دوستمون توصیفات غیر واقعی نداشت ، انگار داستان واقعی رو بازگو کرده بود… بهار بانو
بسیار زیبا با نوشتار و داستانی عمیق
جزو بهترین رمان هایی عه که تا حالا خوندم
این رمان عالی بود، پر از حس خوب و آرامش، توصیفات حال و احوال خیلی خوب بیان شده بود، تبریک میگم به نویسنده و آرزوی موفقیت دارم
عالیییییی خیلی لذت بردم از خوندنش
چقدر دختره وقتی رفت خوزستان فیس و افاده داشت حالا انگار هوا و غذای تهرانِ خراب شده شون گل و بلبله.
قشنگ بود البته یک مقدار کش دار بود ولی خوب بود ممنون