خلاصه:
دانلود رمان ضربه مهلک داستان درمورد پسری به نام آراد که تمام داریش مادرش خیلی دوسشداره یک شب مادرش توی حیاط سکته میکنه.مادرش قبل از مرگش به آراد میگه که کار اجنه بوده آراد تصمیم میگیره انتقام مرگ مادرش از جنها بگیره یکم یکم زندگی ارومش تبدیل به طوفان میشه
تق تق تق با خودکار ضربه گرفته بود روی میز دیگه داشت میرفت روی مخم.-
میشه بس کنی؟؟ هومن سرشو از روی میز برداشت و گفت:هان؟ –
مرض! دوباره شروع کرد ضربه بگیره روی میز پاشدم خودکار ازش گرفتم
یکی هم زدم تو سرش هومن دوباره سرشو از روی میز بلند کرد و گفت:هان؟ معلوم نیست
چه مرگش شده بود کلا توی هپروت به سر میبرد از پشت میزم
رفتم داخل اشپزخونه در قابلمه باز کردم- مامان مهمون داریم؟؟
مامان- اره دیگه خالت اینا..اهانی گفتم رفتم روی مبل لم دادم اصلا حوصله مهمون نداشتم
کاش میشد بپیچونم برم خونه هومن پووووووف بعد چند دقیقه خاله ازاده و خاله زیبا امدن وااای که چقدر متنفرم از دختر خاله زیبا واقعاکه دختر غیرقابل تحملی
مرسده- به به پسرخاله چطوری؟
_ مرسی
من اگه میفهمیدم حکمت به دنیا امدن دخترا چیه خیلی خوب میشد پوووووف..با میثم پسر خاله ازاده مشغول حرف زدن شدیم هرزگاهی هم مرسده پا به رهنه میپرید وسط بحثمون مزه میپروند من اخرش یروز حساب این بچه لوس میرسم
میثم- مرسده نظرت چیه بری مشقاتو بنویسی؟
مرسده- من از دوران مشق نوشتنم گذشته
دانلود رمان ضربه مهلک
میثم- فقط هیکل بزرگ کردی عقلت که به اندازه یه بچه دبستانی
خاله زیبا-عه میثم دخترم به این خانومی
میثم-بعله کاملا واضحه
مرسده روشو اونطرف کرد و گفت- ایییش من باتو که حرف نزدم با آراد بودم مگه نه؟
رمان ترسناک ضربه که گفت_ چی بگم والا
باد مرسده خالی شد حتما انتظار داشت بگم اره عشقم تو فقط با من حرف بزن
میثم- آراد زیر چشمت چی شده؟
_ نمیدونم از خواب که پاشدم دیدم اینجوری شده
میثم- مگه میشه همچین ضربه ای بخوره زیر چشمت ندونی کی اینجوری شده
خاله ازاده_ چشمت زدن خاله..مردم چشم موفقیت کسی ندارن
اخه چه ربطی داره با این حال گفتم- شاید
خاله زیبا_من برم ببینم مامانت کاری داره انجام بدم
خاله زیبا و ازاده رفتن کمک مامان من موندم این خاله های گرامی چرا هیچ وقت شوهراشون با خودشون نمیارن
میثم- مرسده داداشت کجاست؟
مرسده- من با تو کاری ندارم قهرم
میثم زیر لب گفت- جهنم
با اینکه از عصر تا الان خوابیده بودم ولی بازم خوابم میومد میثم و مرسده هم یه خط درمیون
بهم میپریدن سرم تکیه داده بودم به پشتی مبل تو حال و هوای خودم بودم
که یهویی صدای جیغ مامان شنیدم از جام پریدم و به سمت صدا رفتم مامان وسط حیاط بیهوش افتاده بود حسابی کپ کرده بودم خاله ها هم که همش جیغ میزدن با میثم مامان بلند کردیم بردیمش داخل زنگ زدم امبولانس
با سرعت راننندگی میکردم خودمو رسوندم بیمارستان خاله زیبا با امبولانس رفته بود منم با ماشینم سریع خودم رسوندم خاله زیبا امد پیشم
_ چی شده خاله دکترش چی میگه؟
خاله زیبا- هنوز دکترش نیومده از اتاق بیرون
بدجور کلافه بودم همش از این سر راه رو میرفتم اون سر راهرو دکتر بالاخره امد بیرون
پیشنهاد می شود
رمان جن ها، حاکمای دردسر ساز | سیده پریا حسینی
رمان جای مادرم زندان نیست | مریم علیخانی
عالی بود لطفا ادامه بده ولی سعی کن اتفاقات رو بزرگ تر کنی و کشش بدی
عااالی بود جلد دو هم داره بانه
خیلی تقلیدی بود رمانه..خیلی زیاد
از رمان هیچکسان.البته اسم رمان رو مطمئن نیستم
اگ این رمان و ادامه ندی جودم ی جن احضار میکنم بکشتت..گفته باشم