خلاصه:
دانلود رمان شیش خلافکار سه تا دختر شر و شیطون که فارغ از هر سختی و مشکلی به زندگی بدون دغدغه خودشون ادامه میدن.سه تا پسر مرموز با دنیایی تیره و تار…با ورود این سه پسر به زندگی سه تا دختر همه چیز زیرو و رو میشه و زندگی صحفه ی سیاهش روی اونا باز می کنه…سرنوشت چه تصمیمی برای این شیش نفر گرفته؟اصلا این سرنوشت بود که راه زندگی اینارو به هم گره زد؟
تند تند مغنعه ام جلوی اینه درست کردم ، رژ صورتی رنگم با عجله روی لبام کشیدم…
هلن همونطور که از جلوی در رد می شد گفت:بدو دیگه اه چقدر لفتش می دی.
موهام زدم زیر مغنعه…وای خدا اون لنگه ی جورابم کو؟
زیر اشغالای روی تخت نگاه کردم…اوووف اینجاهم که نیست.
دستم زدم به کمرم و به دور و بر نگاه کردم.
چشمم خورد به زیر تخت…حتما همینجاست.
خم شدم و سرم بردم زیر تخت…اینقدر تاریکه که هیچی مشخص نیست…خواستم خودم
بکشم بیرون که با صدای جیغ سوگل از جا پریدم و این حرکتم مساوی شد با برخورد سرم به لبه ی تخت.
اووووخ خدا خیرت نده سوگل حلقت جر بخوره الهی.
کلید رخشمو(دویست شیش آلبالوییمو)از توی جیبم در آوردم و در ماشین رو بازکردم ،
همزمان سه تامون پریدیم و سوار شدیم که کف ماشین با زمین برخورد کرد….
چند لحظه سکوت برقرار شد ، همونطور که بیرونو نگاه میکردم
با صدای آرومی گفتم:خب بهتره که حرکت کنیم.
استارت زدم روشن نشد دوباره زدم بازم روشن نشد .
دانلود رمان شیش خلافکار
هلن:بهتر نیست پیاده شیم تو استارت بزنی؟
من:آره فکر خوبیه.
رمان اجتماعی از ماشین پیاده شدیم، خم شدم سمته فرمون و استارت رو زدم، با صدای روشن شدنش جیغی
از خوشحالی کشیدم و بالا پایین پریدم برگشتم به هلن و سوگل بگم که روشن شد ولی
با دیدن همسایه ی بغلیمون حرف تو دهنم ماسید ؛ همچین نگام می کرد انگار داره به
یه آدم دیووونه نگاه می کنه، صاف ایستادم و خودمو زدم به کوچه معروف علی چپ و گفتم: سلام حالتون خوبه؟
یه صدایی از همون اطراف اومد که گفت: سلام شما خوبین؟
جاااان؟ این کی بود؟ من داشتم با این اقای رو به رویی حرف می زدم این صدا از کجا اومد؟
رو به هلن کردم و گفتم:هلن تو صدایی رو نشنیدی؟
هلن سرشو تند تند تکون داد دوباره همون صدا اومد که گفت:خانوم من بودم.
توی این موندم چطور با اینکه یه نیمچه مغزم تو کلش نیست اونوقت بچه خرخون دانشگاهه؟
به مسیر رفتنش نگاه می کردیم حدود ربع ساعت طول کشید تا رسید به در خروجی دانشگاه.
نگاه تروخدا مسیر دو دقیقه ای رو ربع ساعت طول داد.
سری به عنوان تاسف تکون دادم.
من:بریم،بچه ها.
کیفمو روی کولم جا به جا کردم.
از در بیرون رفتیم، زیپ کیفمو باز کردم تا گردن توش خم شدم.
اینقدر وسایل داخل کیف زیاد بود که به سختی پیداش کردم.
ذوق زده سوییچو بالا آوردم و دادزدم:یافتمش.
خوشیام اونقدر کم شده که با دیدن یه سوییچ چطور ذوق کردم.
اصلا هم به رهگذران که با تعجب نگامون میکردن توجه نکردم.
در رو باز کرد و طبق عادت سقف بالای در رو گرفتم و مثل میمون پریدم توی ماشین.
رمان هایی که دوست خواهید داشت
رمان خیلی مضخرفی بود اولش بدک نبود ولی بقیش بد بود اخه مگه مهتاب نرفت اداره پلیس لو داد پس چرا هیچ کاری نکردن نقش باباهاشون تو زندگیشون هیچی نبود حتی نقش مادراشون ک فقط شب عروسی بودن
قلمت خیلی ضعیفه وقایع روخیلی تند توضیح میدی مثلن اینا که باهم لج بودن چطوریکهو عاشق هم میشن😐
جالب نبود همه چی قاطی پاتی خوشم نیومد
موضوعش تا حدودی حوب بود ولی جای مانور بیشتری داشت
نویسنده از موضوعات خیلی سریع رد شده بود
اگر دنبال یه رمان قوی می گردید توصیه نمیکنم که بخونیدش
نویسنده ی عزیز منتظر رمان های بهتری ازتون هستیم
خیلی به شدت ضعیف بود اولش اوکی بود خوب بود ولی اینا که لجبودن چطور این همه سریع عاشق هم شدن
و چطور اون دخترا که پدراشون پلیس بودن اینقدر زود و راحت خلافکار شدن؟ ما آخر داستان یه چیزایی از این دخترا دیدیم که اصلا با دخترای اول داستان مطالبق نبود و باید اروم داستان میرفت جلو که ما بفهمیم دلیل تغییر چیه
و چطور اون دخترا که پدراشون پلیس بودن اینقدر زود و راحت خلافکار شدن؟ ما آخر داستان یه چیزایی از این دخترا دیدیم که اصلا با دخترای اول داستان مطالبق نبود و باید اروم داستان میرفت جلو که ما بفهمیم دلیل تغییر چیه