خلاصه:
دانلود رمان شاگرد جذاب من دیانا دختر شر و شیطون مدرسه و البته باهوش که تا حرف زور بالای سرش نباشه تلاش نمی کنه؛ وقتی سال اول در کنکور شکست می خوره مدیر مدرسهاش تصمیم میگیره که طبق برنامه ی اون درس بخونه.وقتی پای دیانا به خونه ی بردیا باز میشه کم کم عاشقش میشه اما بردیا فقط به خاطر انتقام نزدیکش شده بود و…
همون طور که بهتون گفتم من رتبهی دو رقمی دیانا رو تضمین میکنم اما به شروطی که گفتم.
نَنجون متفکر سرش را تکان داد و گفت: بسیار خب قبوله. سال اول که خودش نتونست موفق بشه. ببینم امسال با تو میتونه یا نه؟!
آدامس را لای دندانم فشردم و با تعجب گفتم: یعنی چی نَنجون؟ به همین راحتی میزاری نوت بره خونهی بچهی زن دوم حاج بابا؟!
نَنجون عصایش را به زمین کوبید و دستش را به نشانه سکوت جلویم گرفت و رو به بردیا گفت.
– اجازه میدم بیاد خونت. اما فقط برای درس خوندن. بردیا اگه یه روزی به گوشم برسه کاری کردی؛کاری میکنم از زندگیت سیر بشی!
بردیا سرشو تکون داد و پوزخندی زد.
– نگران نباشید نَنجون.
نَنجون از جایش بلند شد و همانطور که به سمت اتاقش میرفت گفت:
– برو وسایلتو بردار و برو.
آدامسی که در دهانم بود را ترکاندم و با حرص گفتم:
– نوبرشه والا.تاحالا ندیده بودم کسی دختر خونهی پسر مجرد بفرسته! ما هم که بوقیم.کلا جزو آدم حساب نمیشیم که اونم از شانس منه!
دانلود رمان شاگرد جذاب من
نَنجون به سمت اتاقش رفت و همون طور که در را میبست گفت: میدونی حرفم عوض نمیشه دیانا پس وقت رو هدر نده.
پامو با حرص به زمین کوبیدم و برگشتم و به چشمهای بردیا زل زدم.
– بابا دست از سرمون بردار حاجی.چی میخوای تو؟! ولمون کن برو دیگه!
بردیا پوزخندی زد و از جایش بلند شد.
دانلود رمان عاشقانه شاگرد جذاب من پارسال بهت گفتم. اگه خودت تونستی قبول بشی که هیچ اما اگه نتونستی قبول بشی خودم کاری میکنم قبول بشی. بردیا حرفی رو نمیزنه که نتونه عمل کنه!
ابروهایم را بالا انداختم و گفتم: برو بابا خوشی زده زیر دلت!
با قدمهای آهسته به سمتم آمد و در دوقدمیم ایستاد.
تو چشمام زل زد و گفت
– خیلی گستاخی اما میدونی؟ کار من کوتاه کردن زبون آدمای امثال توعه!
پوزخندی زدم و آدامس را در دهانم باد کردم و ترکاندم. انگشتم را به شونهی پهنش چسباندم و به عقب هلش دادم که اصلا از جایش تکان نخورد.
– حتی تو خواب هم نمیتونی زبون منو کوتاه کنی. پارسال مدیر مدرسم بودی از ترس این که نمره بهم کم ندی باهات در نمیافتادم اما الان هیچ کس نیستی جز برادر ناتنی ننهی خدابیامرزم.
به وضوح دیدم از چشمانش آتیش میبارید. لبخند رضایتمندی زدم و یک قدم به سمت عقب رفتم. رویم را برگرداندم و به سمت اتاقم رفتم تا وسایلم را جمع کنم.
نَنجون ماهم روی دندهی لج افتاده بود. دلش میخواست حتماً از من دکتر در آورد! آخه یکی نیست بگه نَنجون، همه که نباید دکتر مهندس بشن! این جوری سنگ روی سنگ بند نمیشه که!
چمدانم را گرفتم و تمام وسایل ضروریم را در آن ریختم. یک چیزی هم تنم کردم و پیش به سوی زندگی سگ سگی!
بردیا کریمی که همان دایی ناتنی من میشود یک فرد بسیار جدی و مغرور است که اصلا نمیشود تحملش کرد!
در جواب دادن هم که ماشالا اصلاً کم نمیآورد! حتی شده با زبانی رکیک و غیر قابل توصیف ،جواب بچهها را میداد!
فقط نمیدانم چرا این بشر رو من گیر کرده و ولم نمیکند؟!
جلوی آیینه ایستادم و اخمهایم را درهم کردم و ادایش را درآوردم.
– اگه اجازه بدید دیانا بیاد خونهی من و با برنامهی من درس بخونه. پنجشنبه و جمعه هم میتونه بیاد دیدن شما. اگه این اجازه رو بدید من با اخلاق سگیم میتونم رتبهی دو رقمی دیانا رو تضمین کنم!
رمان های توصیه شده ما :
رمان پرواز کردن بال میخواهد | REIHANE FANAYI
رمانش خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بنظرم داستان جالبی داشت پیشنهاد میشه
واقعا عالیه من دو بار رمان و خوندم ولی باز می خوام بخونم
ممنون از نویسنده. موفق باشی
خیلی خوب بود حتما بخونید🥲💞