خلاصه رمان :
دانلود رمان سکاندار عشق این یک رمان عاشقانه هست و مطالعه ان خالی از لطف نیست و شالم رو سر کردم. الهام هم لباس پوشید و از اتاق بیرون اومدیم و رفتیم تو آسانسور و طبقه ی همکف پیاده شدیم. به داخل لابی رفتیم، کروی پروازی اون جا در حال نوشیدن قهوه و چایی بودن. دنبال جای خالی بودیم که بریم بشینیم
که الهام اشاره کرد که به سمت بهروان بریم. دلم نمی خواست برم اما
ناچار بودم. نیکبخت کنار بهروان نشسته بود، ما هم به سمتشون رفتیم و سلام کردیم. نیکبخت از جاش بلند شد و گفت:
ـ بفرمایید بشینید.
بدون هیچ حرفی روی صندلی خالی که روبروی اون ها بود نشستیم.
بهروان نیم نگاهی به من کرد و مشغول خوردن قهوه اش شد. نیکبخت با لحن آرومی گفت:
ـ به نظر می رسه که خیلی خسته بودین.
الهام با لبخند جواب داد:
ـ دقیقا خیلی کمبود خواب داشتیم. دلارام که رکورد زد.
و با خنده به من نگاه کرد. لبخندی بهش زدم و گفتم:
دانلود رمان سکاندار عشق
رمان عاشقانه اگه گرسنه ام نشده بود حالا حالا ها خواب بودم.
بهروان خیره به من نگاه می کرد و سیگار می کشید. من معذب شدم و به الهام نگاه کردم.
نیکبخت گفت:
ـ راستی شما چیزی نخوردین.
و در این حال یکی از خدمه ی هتل رو صدا کرد و گفت:
ـ الان شام می خورین یا نوشیدنی؟
من که به شدت گرسنه ام بود گفتم:
ـ الان فقط غذا.
الهام هم گفت:
ـ من هم غذا می خورم.
نیکبخت دستوراتی به گارسون داد و گفت:
ـ پس برین تو رستوران که غذاتون الان حاضر می شه.
از جام بلند شدم و گفتم:
ـ با اجازه.
بهروان که اصلا نگاهم نکرد، نیکبخت هم گفت:
ـ خواهش می کنم. بفرمائید.
من و الهام به سمت رستوران رفتیم.
یه میز جای دنج انتخاب کردیم و رفتیم روی صندلی نشستیم.
لینک دانلود به درخواست نویسنده حذف شد
رمان های توصیه شده :
رمان پشت لبخند، درد حکم میکند | راحله خالقی
دانلود رمان بی خوابی های دوست داشتنی من
بهترین راه برای ارتقا معانی رمان وفرهنگ مطالعه هدف مند
بنطر جالب میاد . میخونمش
هنوزکار داره تا رمان خوبی بشه
همش روزمرگی بود اتفاق خاصی یاهیجانی نداشت اصلا
درکل دست نویسنده درد نکنه
سلام رمانهای ایرانی دیگه خوندش نه تنها خوب نیست بلکه ضرر هم میرسونه
سلام همه رمانها شده به نوعی همخونه . تمام لحظاتت باز کردن حتی یک درب هم تفسیر میکنه . رفتم تو وان .سرمو شستم حوله پیچیدم . یه بوس تو آینه فرستادم.سالاد شیرازی درست کردم.. زد تو گوشم . قرمه سبزی درست کردم . رفتیم شمال . . بسه دیگه اصلا محتوا نداره . به هیچ وجه خواننده نداره . یه کم نویسنده خلاق باشین مطالبتون راهنما باشه ارزش قلمتان خیلی بیشتر ه از این چرندیات و پرت و پلا
رمان جالبی نبود یه سری اتفاقات خطی که هیچ نقطه اوجی همه توش نبود روی توصیف موقعیت ها کار نشده بود و نیاز داشت بیشتر روی قسمت های عاشقانه کار بشه تا دلنشین تر باشه خیلی از مکالمات اضافی بودن و تاثیری نداشتن شخصیت علی خیلی مغرور و زورگو بود به نظرم اگر اخرش دلارام می تونست برگرده سرکار جالب تر بود ولی اینجوری دلارام برای بودن با علیهمه چیزشو از دست فدا کرد و دچار روزمرگی شد
ضمن خسته نباشید به نویسنده ، ولی من از اول تا اخر فقط این جملات به چشمم خورد: رحیمی اومد دنبالم ، کروی پرواز اومدن ، پوزیشن ها مشخص شد ، برگشتیم رحیمی رسوندمون، خود نویسنده از تایپ اینهمه جمله ی تکراری خسته نشدن😐😐😐 میتونست توی همین پروازها داستان های جالبی اتفاق بیوفته ، یه ذره مهیجش کنه ، اصل مطلب این رمان شاید به ۴ صفحه نرسید.
رمانش خیلی سطحی و بچه گانه بود