خلاصه:
دانلود رمان ساهی جلد دوم گره ی کرواتش رو محکم کرد و لبه های یقه ی پیرهن سفیدرنگش رو با انگشتهاش درست کرد. دستی به ریشش کشید و لبخند محوی روی لبهاش نشوند.نگاهی از داخل اینه به چهره ی خودش انداخت، این لبخند برازنده ی اون نبود!
نفس عمیقی کشید و جای لبخند رو به اخم غلیظ
و ابروهای گره خورده به هم، داد. کیفش رو از روی میز برداشت
و گوشی رو از شارژ کشید و انداخت داخل کیف و درش رو بست. از اتاقش خارج شد و مشغول وارسی ساعت مچی روی دستش شد. سرش رو بالا اورد که با آراد رو به رو شد. لبخندی مصنوعی روی لبهاش نشوند و نزدیکش شد و لپش رو کشید.
-صبحت بخیر کوچولو
مثل خودش، اخمهاش رو در هم کشید.
تحمل این رفتار های سرد و خشک برادرش رو نداشت!
با ابرو های گره خورده، بیشتر شبیه به آزاد شد.
-من کوچولو نیستم
نیشخند روی لبهاش، به شدت آراد رو آزار می داد.
-هروقت یاد گرفتی تو رخت خوابت خرابکاری نکنی دیگه بهت نمیگم کوچولو!
از کنارش رد شد و آراد رو همون جا مبهوت، سر جای خودش رها کرد…
به سمت آشپزخونه رفت و کیفش رو روی میز وسط اشپزخونه گذاشت.
سلامی به پدرش داد و روی صندلی نشست
و مشغول به خوردن شد. بعد از چند دقیقه،
دور لبهاش رو با دستمال پاک کرد و کیفش رو برداشت.
دانلود رمان ساهی جلد دوم
رو به شهروز گفت: -من میرم شب هم دیر برمیگردم به احتمال زیاد با آیدا برای شام بریم بیرون،رمان عاشقانه البته اگر پیداش کنم. کاری داشتی زنگ بزن و اگر دریا اومد اینجا، خبرم کن.
-باشه پسرم خوش بگذره به آیدا سلام برسون. یادم بمونه حتما خبرت میکنم
سری به نشونه ی خداحافظی تکون داد و سعی کرد
لبخند بزنه. سوار ماشین شد و استارت
رو زد و ماشین رو به خیابون هدایت کرد. دلیل تلخی این روزهاش رو نمی فهمید. شاید دلیلش دوری از آیدا بود؟ بعد دو هفته از عقدشون، این چهارمین باری بود که با آیدا برای شام بیرون می رفت. چرا اینهمه ازش فاصله می گرفت؟ چرا دوری می کرد؟
تحمل بی محلی های اون رو نداشت. بعد مادرش،
آیدا دومین زنی بود که بهش دل بسته بود و حالا… بازدمی کرد و سرش رو تکون داد. سعی کرد افکارش رو مرتب کنه و حواسش رو به رانندگی اش بده. شاید حسش به آیدا نوعی جنون بود! جنونی برا پر کردن خلا محبتی که از طرف مادر نامی ندید…
به شرکت رسید و بعد پارک ماشین، به سمت اسانسور رفت
و به سمت طبقه ی مورد نظرش حرکت کرد. در رو باز کرد و داخل شد و کارمند ها به پاش بلند شدن.
-سلام اقای مهندس خوش اومدی
-سلام اقای فراهانی صبحتون بخیر
سری به نشونه ی سلام رو به همه تکون داد
و وارد دفترش شد. پشت میزش جای گرفت
و کیفش رو روی میز گذاشت و لپتاپ و گوشی رو از کیف خارج کرد. پرونده های مربوط به جلسه ی امروز رو هم روی میز جا داد و و مشغول شد…
کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه ی بلندی کشید.
برای امروز کمی زیاد تر از حد معمول کار نکرده بود؟
پیشنهاد می شود
دانلود رمان رفتم که ناتمام بمانم
رمان ساقیه خون دلم | کار گروهی
رمان شیاطین هم فرشته اند | roro nei30
سلام…
میشه اسم جلد یکش رو بگید؟
https://www.1roman.ir/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d9%87%db%8c/
سلام من جلد اولشو خوندم خییلی قشنگ بود اما آخرش مشخص نشد که چطور تموم شد؟شیفته بخاطر آوررد یا نه ؟جلد دوم هم ی موضوع دیگه اس گمان کردم ادامه جلد اوله?البته ناکفته نماند قلم نویسنده بسیار زیبا و دلنشین بود