خلاصه رمان :
دانلود رمان طنز ای کاش هیچ وقت قلبم در آفساید نمیماند. ای کاش هرگز تو پشت پنالتیهای بیرحمانه زندگیام قرار نمیگرفتی.ای کاش هیچگاه داور به ضرر ما سوت نمیزد و ای کاش من هیچوقت در بازی با قلبت مصدوم نمیشدم. وای!… دو کارت زرد در بازی احساس… من اخراج شدم… از روی نیمکت تشویقت میکنم با احتیاط پنالتی را بزن من به قدرت عشق ایمان دارم.
انسانها توی بعضی از انتخابهای زندگی شون هیچ نقشی ندارند. یکهو میبینند افتادند وسطش! راه فراری هم وجود نداره. همون آش کشک خالهای که بخوری پاته نخوری هم پاته. بعضی تصمیمها آش کشک خاله هستند.
مثل این که توی کدوم کشور به دنیا بیایند. فرقی نداره تو دلت میخواد کانادا به دنیا بیای یا سوئد یا ایران.
وقتی به خودت میای میبینی یه ویژگیهای توی زندگیاته که قابل تغییر نیستند. هیچ کس انتخاب نمیکنه توی یه خانواده خرپول به دنیا بیاد یا توی خانواده فقیرنشین کف تهران!
اصلا مشخص کردن بالا و پایینش دست هیچ کس نیست. به فاصله چند کیلومتر همه چی از این سر تهران تا اون سر تهران بالا و پایین می شه!
از همه مهم تر تو انتخاب نمیکنی که برادرت یک آدم آروم و درسخون باشه یا یه بمب هستهای روی اعصاب که از ترس تموم شدن بسته اینترنتیاش از توی تلویزیون دوست هاش رو نگاه می کنه!
البته یه پولدار خسیس و تازه به دوران رسیده! یه پولدار که با دومین پرداختی باشگاهش تصمیم گرفته توی دبی برای خودش آپارتمان بخره. پولدار تازه به دوران رسیده تو وجود داداش جون من معنی میشد.
دانلود رمان دل های لژیونر
دانلود رمان دل های لژیونر دوست معروف داشتن این مزایا رو هم داشت، میشد توی تلویزیون دیدش یا حداقل وقتی دلت براش تنگ میشه توی اینترنت اسمش رو جست و جو کنی تا جدیدترین مصاحبه اش رو ببینی!
هدفونم رو روی سرم گذاشتم و داد زدم:
– اون تلویزیون لامصب رو خفه میکنی یا بیام اون سیم آنتنش رو بجوم؟
کوسن رو زیر دستش جابهجا کرد و اصلاً توجهی به صورت قرمز شدهام نکرد. دیگه داشتم رسماً دیوونه میشدم.
لپتاپم رو روی میز چوبی جلوی مبلها کوبوندم و گفتم: خیلی خوب داداش جون… خودت خواستی!
از جام بلند شدم و به سمت تلویزیون خیز برداشتم. خواست با دستش مانعم بشه که نتونست. هنوز فیش آنتن رو بیرون نیورده بودم که گفت: اِلی قطعش کردی نکردی ها! چهار روزه منتظرم ادواردو رو ببینم حالا گمشو برو کنار.
– هر بار همین رو میگی! مردتیکه خسیس! مگه ته تهش چه قدر می شه باهاش تصویری حرف بزنی؟
انگار که داشتم گل لگد می کردم! با دستش هلم داد کنار و مثل نون تست از جا پرید و گفت: اینه!
کوسن رو انداخت روی هوا و نعره زد: پنالت!
اگه مطمئن میبودم که قسطهای تلویزیون پنجاه اینچمون تموم شده با زانوم می زدم توی صفحه بزرگش و خودم رو راحت میکردم.
– برات اون دستبند نقرهای که خواستی رو میخرم حالا…
انگشت سبابه،اش رو روی لبهاش گذاشت و گفت: هش!
کلافه به صفحه تلویزیون خیره شدم که یک مستطیل سبز رو نشون می داد.
– احمق بده به ادواردو! توی اون تیم لامصب کی از اون بهتر پنالت میزنه؟
رمان هایی که نباید از دست داد:
رمان قلب خونین شیطان | سیده پریا حسینی
رمان تُنگی بلورین برای ماهی | س.سرحدی
رمان خفته در کالبدها | fateme078
سلام چرا رمان نصفه بود !؟
سلام جلد دوم داره که در حال تایپ هست
سلام جلد دوم رمان کی میاد لطفا پاسخ بدید
سلام به محض اومدن ما همیشه قرار میدیم هنوز در حال تایپ هست
سلام علیکم
ببخشید جلد دومش آنلاین نیست ؟
سلام
خیر
اگر جلد دوم بیاد از همین طریق اطلاع رسانی میشه