خلاصه رمان :
دانلود رمان دلبر محراب داستان روایتگر دختری است که به خاطر مشکلات مالی مجبور به صیغه شدن به یک پسر مذهبی میشه که باعث مشکلات فراون برای خودش میشه کمر نمونده برام، به خدا دارم می میرم. توام که که چند غاز در میاری از اینور می ری ب یرون از اونور تمومه
شالم و از رو سرم برداشتم وپرت کردم کنار تشکش. دست به کمر زدم و سرم رو خم کردم.
-ببین بی بی خانم داری کاری می کنی کم کم دست بزنم به کاری که نبای د.
در اتاق باز شد با دیدن دل آرا بلند گفتم :
پس تو چی کار می کنی تو این خونه؟ نکنه باز تریاکش تموم شده که غر غراش رو سرمه؟ !
موهای بلندش رو بالا جمع کرد و تو همون حال با ناز خودش رو بهم رسوند. تحمل نکردم و غریدم :
حیفه ع زیزم بزار پسرای کوچه رو دعوت کنم یکیشون حداقل گلچینت کنن نترشی.
یکم دقت کردم. چشماش دوتا تیله قرمز! چشم درشت کردم خواستم دهن باز کنم که پرید بغلم و زد زیر گر یه.
دلبر، امروز رفتم دکتر فیبروم رحم دارم.
دستام یخ زد. خواهر دوقلوم! فیبروم گرفته بود! ضربان قلبم رمان عاشقانه به حدی شدت گرفت
که تپشش رو حس می کردم.
از خودم دورش کردم و صورتش رو قاب گرفتم .
دل آرا، مطمئنی؟ ببین شوخ… .
صدای بی بی بلند شد.
حالا هی برو عمرت و دم پیاده رو ها با دست فروشی هدر کن. دختره نفله .
با دستام کوبیدم صورتم داد کشیدم:
د آخه پیرزن باید پول عمل پات و جور کنم با حمالیای شب و روزم که آخرشم لیچار بارم کنی. پای تورو بگ یرم یا رحم دل
آرا؟! چه خاکی بریزم به سرم؟! ها ؟
صدای گریه های آروم دل آرا چنگ به دلم می انداخت. برعکس من اون دختر آروم و مظلومی بود و من سر زبون دار، تند و
عصبی.
دانلود رمان دلبر محراب
دستی به صورتم کشیدم. از این زندگی اگر همین روزا سر به بیابون نم ی ذاشتم خیلی بود. هرروز خدا یه داستان جدید.
بی اراده سر بردم بالا و با پوزخند گفتم :
یعنی خدایا برای بنده بودنتم آدم ب اید دست به جیب باشه
نظر کنی بهش وگرنه ما فقیر فقرارو چه به معجزه و خوشبختی. ما شدیم
گشنه توام از اون بالا گوشت و نگه داشتی برامون بال بال بزنیم. رمان جدید خدا جون دستم نمی رسه
به اون گوشت یا من و بکش یا بازم
من و بکش.
دل آرا با نالید: خدا نکنه. نگاهش کردم .
تا کی باید تو این فلاکت و لجن زار دست و پا می زدم. یک سال برای پای بی بی جون کندم اما روز به روز پول
عملش گرون شد و به هیچ جا نرسیدیم چه برسه به فیبروم رحم دل آرا که قوز بالا قوزه.
چیه دل آراخانم؟ این همه سال که مثل سگ تو عابرا جون داد؟ تو سرما تو گرما؟ تو بودی؟
دستام و کوبیدم بهم و قه قه زدم زیر خنده.
به به قوز بعدی! خانواده دومادم گفتن آسه بیا ببریمت نه؟ بدون جهیز یه!.
اشکاش و پس زد.
پسر خوب
بازم نذاشتم ادامه بده.
آره با خداس، نماز خون، آقاست و متین! اماهمه این مسخره بازیا اول زندگی که شیرینه تهش میشه زقوم. راستی اون رفیق
خفنش تو محله نه؟ به نظرم از مثبت شروع کنیم بهتره.
خندیدم و که چنگ به زانو انداخت و جیغ کشید:
گوه خوردم گفتم آبجی آبروم تو محل میره خاک کف پاتم.
رفتم نزدیک و کف سرش روبوسیدم .
-گریه نکن دلبر دلش میگ یره ها. شوخی می کنم.
دستام و گرفت و بوسید. خیلی دختر معصوم و احساساتی بود اما اگر یه روز مثل من میرفت تو اجتماع قطعاَ می دریدنش چون
مثل برگ گل نازک و ظریف بود.
-گفتی شوخی دیگه خب.
زدم رو ب ینیش.
-آره دلارام دور از محل می رم که مو لا درزش نره برگ گل.
قیافه اش دوباره جمع شد و زد زیر گر یه. بی بی اون کنج به زور قیافه اش دیده می شد اما فس فس بینیش نشون از اشک می
داد.
رمان جدید:
رمان سایه نشینها | محدثه صدرزاده
رمان فصل شقایقها | فاطمه قاسمی اسکندری(هورزاد)
دانلود رمان خانهی من قلب توست
خوب بود
داستان جالبی داشت الخصوص که کمی شبیه زندگی من بود قسمت خیانت خانواده اش، غم داشت شادی داشت لحظات رمانتیک داشت و جالب بود ارزش یه بار خوندن و سرگرم شدن رو داره
سلام خسته نباشید میگم خدمت نویسنده ی عزیز این رمان عالی و فوق العاده بود واقعا ارزش وقت گذاشتن داشت و با وجود غمگین بودن رمان از خوندنش سیر نمیشدم
البته پایان خوش بود