خلاصه:
دانلود رمان در آغوش باد درموردستاره حکمت که بخاطر چک برگشتی به زندان میوفته ودراونجا باسرگردامیرپارسا اشنا میشه واونجا اول ماجراهای ستاره وشرطی که زمانی شاکی ستاره برای رضایت میگذاره و….پایان خوش…قشنگه..پلیسی عشقی…
در تمام مدت صدای نفس زدن هامو می شنیدم احساس می کردم الانه که قلبم از کار بیفته و ن
قش زمین شم نمی تونستم حتی یک لحظه هم به عقب برگردمو و ببینم که داره چه اتفاقی می افته
هوای سردی که در حال دویدن وارد ریه هام کرده بودم سینه امو رو به سوزش انداخته بود و نفس کشیدنو
برام سخت تر می کرد اما باید می دویدم و به چیز دیگه ای فکر نمی کردم تنها راه نجاتم همین بود
دستام دیگه قدرت نگه داشتن پری رو نداشت سر انگشتام بر اثر وجود سرما سر شده بود و چیزی رو
حس نمی کرد مغزم از کار افتاده بود ترس تمام وجودمو فرا گرفته بود و قدرتمو کمتر می کرد
دانلود رمان در آغوش باد
رمان پلیسی نزدیکای ظهر بود و خیابونا شلوغ شاید تنها شانسی که اورده بودم همین جمعیتی بود که تو خیابون بودن
اما نباید ریسک می کردم باید می دویدم و حسابی ازشون دور می شدم هنوز دوتا خیابونو رد نکرده بودم که
اولین قطره اشک از گوشه چشما م سر خورد و دست خوش بادی شد که به صورتم می خورد
به محض دیدنشون با تمام قدرت شروع کرده بودم به دویدن حتی یه لحظه هم به این فکر نکرده بودم
که اگه بمونم و مقاومت کنم چه اتفاقی می افته فقط دویده بودم و نذاشته بودم که دستشون بهم برسه
تمام ذهن و وجودم یکپارچه اسم خدا رو صدا می زد…
ر اتاق باز بود ..کمی سرمو چرخوندم و به سرباز که دم در و رو صندلی نشسته بود و چرت می زد نگاهی انداختم …. دهنم خشک شده بود و اب می خواستم …اب کنارم بود ولی قدرتی برای حرکت دادن خودمو نداشتم …. چشمامو با بی حالی دوباره رو هم که گذاشتم که صدای قدمهای پاش و بوی ادکلن همیشگیش …حس شنوایی و بویایمو به کار انداخت ..حالا حضورشو در کنار خودم حس می کردم … چشمامو اروم باز کردم … با لای سرم با نگرانی ایستاده بود … با دیدنش دوباره تمام حرفای زمانی به یادم امد و حلقه اشک تو چشمام جونه زد … هر دو بهم خیره بودیم …. نمی
رمان های توصیه شده ما:
رمان پشت لبخند، درد حکم میکند | راحله خالقی
دانلود رمان روزهایی به رنگ خاکستری