خلاصه:
دانلود رمان دختر طلاق مدرسه که تعطیل شد با تنها دوستم میشا راه با زگشت رو در پیش گرفتیم همیشه باهام برمیگشتیم خونه . آهو امروز خیلی خوب بود چقدر خوش گذشت با اون خیاطی کردن حرفه ایت خوب سمانه رو فیتیله پیچ کردی !خندیم و گفتم_جدی ؟ اما کاره خاصی هم نبود ولی خیلی بی ادب شده واقعا خوشم نیومد از برخوردش حتی خانوم کیانی ، دیدی چقدر بدش اومد ؟ خوب خیلی زشته آدم سره کلاس دبیر راحت هر حرفی دلش میخواد بزنه
توروخدا بیخیال این طرح جدیدی که دادن بدوزیم و واسم میدوزی ؟
خجالت بکش هیجده سالته دختر به این بزرگی کارت رو میدی دست من ؟
تو پیش زمینه داشتی بلد بودی ، من چی ؟
بچگی کلاس نرفتم که انقدر برام راحت باشه سال اول و دوم آسون بود بعد اون شد برام زهره مار !
حالا خوبه رشتمون تجربی و ریاضی نیست ، اومدیم خیاط مملکت شدیم !
_ نگو آهو همه رشته ها به درد بخوره اگه قرار باشه همه دکتر و مهندس بشن اگه روزی سفارش لباس کار داشتن کیا می دوزن ؟ خوب ما خیاطا !
_مقبوله .
اواسط راه بودیم که مسعود و سیامک دیدیم هرموقع از مدرسه برمیگشتیم بودن متلک انداختن که من و میشا اخم و نگاه چپ چپی نثارشون کردیم۰
_راستی شنیدی ؟
_چی ؟_یه پسر تهرانی اومده اینجا رمان جدید
_شنیدنش و شنیدم اما قسمت نشده زیارت کنیم
_خیلی خوشکله من دیدم !
دانلود رمان دختر طلاق
_آخه اونه تهرانی و چه به مای روستایی ! یه درصد فکر کن اصلا نگاهمون که
_ حالا به گیرم که نگاهم کنه خوششم بیاد ، اصلا همه چی تکمیل باشه .
سری تکون دادم_ کی بدش میاد ؟رمان عاشقانه یعنی تو دوست داری ؟
_ خوشکل که هست ، پولدار که هست ، اخلاقم اگه بد باشه ماله جذبشه ! چرا آدم باید از دست بده
_ خجالتی بودیا .خندیدم _ با تو راحتم خوب
_ آهو ولی هرجوره فکر کنیم خیلی خوبه آدم همچین شوهری گیرش بیاد .
_ ما باید تو خواب دنبالش باشیم ، خوب کاری نداری ؟
_ نه ._ به ننه کلسوم سلام برسوم
میشا پدر و مادر نداشت ، خودش با مادر بزرگش زندگی میکرد ؛ رفتم داخل خونه که صدای داد بابا اومد اه لابد بازم دعوا ! خسته شدم .
کتونی هایی که مال دوسال پیش بودن رو از پام در آوردم رفتم داخل ._ چه خبره باز؟
قیافه بابا که از عصبانیت قرمز شده بود نشون می داد که بحث مفصلی داشتن با حالت زاری رو به من گفت
_ آخه این مادرت چرا انقدر بی عقله ؟
مامان رو دیدم که با دو از اتاق اومد بیرون
پیشنهاد میشود
رمان پایان روزهای تلخ | fatemeh_i