خلاصه رمان :
دانلود رمان دختر زاده ی آب در مورد دختری که از بچگی نیروهای ماورایی داره و مادرش که تنها کسی که براش مونده کمکش میکنه که تا حدودی نیروهاشو کنترل کنه . ولی مخفی کردن نیروهاش خیلی براش سخته تا اینکه اونو به سرزمین ناشناخته ای احظار میکنن
بعد از اینکه خونه برگشتیم لباسامو با فرم مدرسه ام عوض کردم و از مامان خداحافظی کردم و به سمت مدرسه راه افتادم . شونزده سالم بود ، ولی سعی نمیکردم مثل بقیه هم سن و سال های خودم باشم ! شاید به خاطر مشکلم .
وارد کلاس شدم و سر جای همیشگیم نشستم . مثل همیشه آرزو که سعی داشت باهام صمیمی بشه کنارم نشست و سلام کرد . اروم جوابشو دادم
وسطای زنگ بود و معلم داشت درس میداد ، مدادنکیم دستم بود و داشتم نکات رو مینوشتم که یهو مدادنکی شروع کرد به یخ زدن . با سرعت روی نیمکت گذاشتمش و سعی کردم اروم باشم ، نباید حداقل توی مدرسه اینجوری میشدم ، سرمو چرخوندم که نگاه دافنه رو روی خودم دیدم ! سرمو چرخوندم و به مدادنکیم دوختم که بازم به حالت اولش برگشته بود ، یعنی از کی دافنه منو نگاه میکرد ؟! ممکن بود که دیده باشه ؟!
همین که زنگ خونه خورد ، وسایلامو جمع کردم و از مدرسه زدم بیرون
رفتم داخل خونه . مثل همیشه مامان داشت توی کتابایی دنبال کنترل کردن نیروهایی بود که داشتم .
کلافه کیفمو روی اپن گذاشتم که مامان سرشو چرخوند سمتم و گفت : امروز چطور بود ؟
با عجز گفتم : افتضاح بود ! مدادنکیم کم مونده بود یخ بزنه ! ممکن بود کسی ببینه ، البته وقتی سرمو بلند کردم دافنه رو دیدم که داره بهم نگاه میکنه .
دانلود رمان دختری زاده ی آب
رمان تخیلی مامان گفت : من یه راهی برای اینکه دیگه توی خوابت جا به جا نشی پیدا کردم …
کمی تعجب کردم ولی مشتاق گفتم : چه راهی ؟
مامان همینطور که به تیکه ای از کتاب خیره شده بود گفت : طلسم .
هیچی نگفتم که ادامه داد : دارن تو رو احظار میکنن ، ولی قدرت اینو ندارن که کامل تو رو منتقل کنند .
کی ؟! کی منو احظار میکنه ؟!
بازم سکوتی که توی این چهار سال نسبت به این سوالم اختیار میکرد !
لباسامو عوض کردم و کنارش نشستم . بهش نگاه کردم ، سرشو از توی کتابش در اورد و گفت : میخوام یه چیزایی رو مرور کنیم ، البته اگه بتونیم .
بلند شدم ، مامان گفت : تمرکز کن .
کاری که هیچ وقت نتونستم انجامش بدم ! نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم تمرکز کنم .
مامان : وردایی که دیروز یادت دادم رو یادته ؟ اوهوم .
ـ هر وقت آب رو زمین ریختم تو اونا رو بخون . باشه .
استرس گرفته بودم ، یه هفته بود داشتیم همین کارو میکردیم ولی نمیتونستم آبو کنترل کنم ، ولی یهویی میشد !
مامان دستشو کج کرد و قبل از اینکه اب روی زمین بریزه وردا رو خوندم و دستامو بلند کردم که برای ثانیه ای تونستم آبو نگه دارم ، بعدش ریخت روی زمین .
خوشحال از اینکه تونسته بودم لبخندی زدم و به مامان نگاه کردم ، مامان جدی گفت : ذهنتو خالی کن میا !
پوفی کشیدم و بازم سعی کردم . پشت سر هم وردا رو خوندم و دستامو کمی بالا بردم و به آبی که روی زمین ریخته بود خیره شدم که به وضوح دیدم دارن جمع میشن ! به خوندن اون ورد ها ادامه دادم که آب انگار گلوله ای بالا اومد ، لبخندی زدم و به مامان نگاه کردم که تمرکزم بهم ریخت و اب بازم روی زمین ریخت .
مامان بیخیالم شد و دیگه رفتیم داخل ، دلم یه حموم میخواست . پس لباس تمیز برداشتم و رفتم توی حموم .
شیر آبو باز کردم و نشستم ، یه حسی منو وادار به تمرین میکرد . دستامو کمی بالا بردم و به آب نگاه کردم ، بدون اینکه وردی بخونم دستامو با ملایمت تکون میدادم .
رمان های توصیه شده :
رمان قلب خونین شیطان | سیده پریا حسینی
رمان پسری از نسل خاطره ها | Harry
خیلی خوب بود کمکم داشتم عاشق این رمان میشدم و با تکتک شخصیتها صمیمی شده بودم
حساشون و طرز حرف زدناشون رو میشناختم جاهای مورد علاقهشون و خیلیهای دیگه…
ولی پایان افتضاحی داشت😐 حداقل وقتی نویسنده جان رو کشت باید زین علاقهش به میا رو جدی میگرفت و میا عین سنگا تا آخر عمرش نمیشد
اگه جان نمیمرد خیلی خوب میشد
ولی جان یه آدم ننطقی بود و باید مثل انسانهای منطقی فکر میکرد
و در آخر نویسندهجان
خواننده میتونه به خوبی با نوشتههات کنار بیاد و جذب قلم و نوشتهت بشه
منتظر بقیه رمانهای فانتزیت هستم موفق باشی😉
پایانش رو دوست نداشتم ولی در کل رمان خوبی بود^^
رمان سطح متوسطی داشته، تا پارت ۱۰۰ پر از اشکال و غلط املایی و درست نزاشتن علائم بود ولی از پارت ۱۰۰ به بعد شاهد پیشرفت نویسنده بودیم، با این حال پایانش بهتر میتونست تموم بشه، خسته نباشی😊
این رمان واقعا جذاب بود و با تموم شدن هر صفحه منتظر بودم ببینم صفحه بعدی چی میشه… ولی وقتی این رمان تموم شد احساس نا امیدی کردم.. نه به خاطر اینکه مایا تنها موند به خاطر اینکه انتظار داشتم حالا که مایا چندتا از عزیزاشو از دست داده وتا این حد غمگینه یه اتفاقی بیوفته تا رمانو از این حالت درام در بیاره…. وقتی رمان تموم شد احساس کردم که نویسنده میخواسته رمانش با بقیه رمانا یه تفاوتی داشته باشه ولی باید بگم که یه مقدار زیاده روی کردی چون اوایل مایا به خاطر اتفاقاتی که به یکباره توی زندگیش رخ داد غمگین و سردرگم بود و بعد از مدتی رمان داشت مسیرخودشو پیدا میکرد که باز هم غمو به این داستان زیبا راه دادی….اما با این حال باید بگم که واقعا رمان جذاب بود.. امیدوارم رمانهای بهتری ازت بخونم
خوب این رمان خوب بود و جذاب اما خوب پایان بدی داشت
سلام
خیلی ممنون از این که نظر خودتون را در مورد رمان ارسال کردیدد
ولی میشه توضیح بیشتری بدید داستان چطور بود
رمانش خیلی قشنگ بود ولی پایانش خیلی بد تموم شد یجورایی اخرشو خراب کردی و یهویی بی معنی تموم شد حداقل اگ جلد دوم براش میتونستی جذاب تر میشد یا جان نمیمرد انگار ک فقط خواستی تموم بشه و آخرش مهم نباشه
سلام من اوایل رمان و خوندم و از نظرم زیاد جالب نبود و ولش کردم و امروز بعد از چند ماه تصمیم گرفتم بخونم و واقعت فهمیدم خیییییلییییی رمان جذاب و قشنگی بود واقعا جذاب بود فقط ی مشکلی داشت که جان نباید میمرد شاید نویسنده میخواسته پایانش با بقیه رمان ها فرق کنه اما ۹۹ درصد رمان هایی که دو تا عاشق به هم نمیرسن یا اینکه حتی قبلش خیلی خوب بوده باشه اما بازم به خاطر اینکنه دو تا شخصیت اصلی بهم نرسیدن بد میشه مثلا میتونستی یکی دو ماه بعد از مردن جان افسانه یا ی نفر یک جادوی سنگینی پیدا کنه که جان برگرده اما در ازاش همه ی قدرت های میا ازش گرفته بشه اینطوری خیلی رمانت جذاب تر میشد چون واقعا رمانت خیلی قشنگ بود اون تضاد هایی که داشت رمانت رو عالی کرده بود مثلا اوایل با زین راحت بود و زین از این راحتیش سو استفاده میکنه اما اخر داستان زین عین انگار که میا خواهرشه دوستش داره یا مثلا جان که چقدر صمیمی بودن و یهو به خاطر اون اتفاق رفتارش سرد میشه یا اونجایی که زین خودشو جای جان میزنه و میا رو برمیگردونه و مخصوصا اینکه میا حافظشو پاک میکنه رمانتو جذاب تر کرده بود چون یک اتفاق متفاوت بود و داستان های عاشقانه ای که بین میا و جان هم اتفاق افتاد خیلی خوب بود بخاطر همین نباید رمانتو غمگین تموم میکردی به خاطر همین کارت چهل درصد جذابیت رمان به این قشنگتیت نابود شد
خیلی افتضاح بود تمامش غلط املایی .تایپی …شخصیتا گم میشدن بعضی جاها باید چن بار مرور میکردم ، توضیحات ضد و نقیض زیاد بود ، خیلی سطحی بود پایان مزخرفی داشت یهو همه میمردن یهو اتفاقایی میفتاد ک نویسنده توضیح نمیداد فقط میگف حمله کردن مردن ..دلیل حمله چی بود؟؟چطور شد ؟؟ مشخص نبود رمان خارجیه یا ایرانی ،،اسم ها امیلی ،جان ،ریا، میا، جاستین، بعد میاد میشه ملیکا ،ملینا،افسانه ،،فازت چیه؟؟نفهمیدیم زین عاشق میا بود یا نبود یه جا زیپ میگ میارو بازی میدم یه جا میگ دلیل تعصبم ب میا چی میتونه باشه..اصلا از اون فاصله ای ک مادر میا وارد سرزمین شد چقدر طول کشید ک مرد؟سرزمین زرین رو اصلا توصیف نکرد یه چن تا از زیباییاش گف …کل رمان میا بیرون از قصر بود ..سراسر اشکال بود ..وقتی میگی ورد خوندم باید بگی ورد چی خوندی چه اتفاقی افتاد ، یه جا بلد بود تلپورت کنه یه جا نه .. ایوان و ریا هم ک سالها طول کشید باهم ازدواج کنن …عشقشون زبان زد بود ولی کسی خبر نداش..اخرش هم نفهمیدم میا ملکه شد چه کار مفیدی کرد؟؟از زمانی ک وارد زرین شد همه مردن و هربار حمله و شورش میشد یکی باید اول ب داد میا میرسید .هی گفتین قدرت هاش داره فعال میشه ما ک جز دوبار تلپورت و جادو چیزی نفهمیدیم ..اخرم تا قدرتاش فعال شد جو اروم شد قدرتاشم گذاشت تو جیبش …اصلا مشخص نویسنده حال نداشته زیاد بنویسه ..مالیده فقط
جلد دومی داره یا نه
فعلا نداره🙏
نویسنده قلم خوبی داشت داستان جذبت میکرد واقعا ماجراها خوبو جذاب بود ولی داستان رو خیلی بد تموم کرد و اصلا حس خوبی بهم نداد تموم کردن رمانش با اینکه خیلی قلم خوبی داشت
من توقع داشتم جان نمرده باشه چه وضع پایان دادن بود😐💔بعدم چه راحت جان ازش دست کشید و اینکه الیشا خودش مقصر مرگ مادر و برادرش بود براچی باید دست به همچین کاری میزد کلا خیلی بد بود پایانش بنظرم نویسنده باید یه جلد دوم حتما بنویسه مگر نه واقعا خوب نیست اینجور پایانی😑