خلاصه:
دانلود رمان خنده خدا این داستان، زندگی یک دختر و یک پسر را برایمان، بازگو میکند. دختر و پسری که صد و هشتاد درجه با هم دیگر، تفاوت دارند. یکی مذهبی و دیگری به قول بعضیها، قرتی است. اما در این داستان اتفاقاتی میافتد که تمام تفاوتهای آنان را از بین میبرد. حالا باید ببینیم چه اتفاقی باعثش میشود…
این رمان اجتماعی یسایت یک رمان است
قسمتی از رمان :
باصدای تیراندازی، از خواب پریدم که یکدفعه، گرومب . . .
با ترس از جام بلند شدم تا ببینم کی این وقت صبح، تیراندازی میکنه. تو دلم، برای عمش داشتم صلوات میفرستادم که یکدفعه، چشمم به گوشیم خورد.
_مانی دعا کن دستم به . . .
با شنیدن صدای خنده های کسی، ترسیده نگاهی به دور اتاق، انداختم که . . .
_مانی!
داشتم دنبالش میکردم که یکهو با یه حالت خیلی خنده دار ، با سر، تو دیوار رفت . حالا این من بودم که داشتم هرهر به ریش
دانلود رمان خنده خدا
نداشته ی مانی، میخندیدم و اونم حرص میخورد.
مانی: آخ الهی دستت بره زیر کامیون هیجده چرخ…الهی رمان طنز شوهرت افلیج شه که افلیجم کردی! الهی اون جلسه ای که امروز تو شرکتِ مهگستر ساعت ده صبح داریمو یادت بره الهی . . .
_وای مانی پاشو… چرا چرتو پرت میگی؟ پاشو حاضر شو.
مانی: اِ خب حالــا! انگار عمه من بود که چند دقیقه پیش داشت هرهر می . . .
_مانی جون!
مانی: باشه بابا خر شدم…فری جون!
_زهر مارو فری.
مانی: باشه بابا…حالا چرا خون کثیفتو کثیف تر میکنی؟! من رفتم.
تا اومدم چیزی بهش بگم، مثل جت از پله ها، پایین رفت. اوف گرفتاری شدیما.
وقتی مانی خان شرفیاب شدن؛ به سمت شرکت، راه افتادیم.
جلسه که تموم شد، کارای شرکت که مونده بود، انجام دادم و با مانی از شرکت بیرون زدیم .
رمان های توصیه شده :
رمان قلب خونین شیطان | سیده پریا حسینی
رمان پسری از نسل خاطره ها | Harry
ارزش خوندن نداشت یه رمان آبکی بود?
این چه رمانی بود؟؟؟؟؟؟ واقعا که خب مثلا چی باعث شد که فرهاد مرد؟ رمان مینویسید درست بنویسید همش چرت و پرت یعنی چی؟اصلا ارزش خوندن نداشت خیلی لوس بود
قلم خوب ولی محتوا کمی بی محتوا منظور من هم نمیگیرد به من چه در کل خوشم اومد فقط باید کمی روش کارشه
خیلی مسخره بود
اصلا ارزش خوندن نداشت،چون فرهاد مرد مسخره شد
خب الان واس چی فرهاد مرد:/
ببخشید ولی افتضاح بود افتضاح .
اومدن به هم برسن یارو زارت افتاد مرد
مثلا که چی بشه😐
با سلام خدمت نویسنده محترم
قبلا یک روایت از زندگی واقعی یک بنده خدا شبیه همین فرهاد رو شنیده بودم .
داستان جالبی بود راستش من اهل رمان نیستم چون وقت زیادی کلا ندارم و هر وقت هم اومدم بخونم چند صفحه ای که خوندم میزاشتمش کنا چون خیلی برام جالب نبود ولی این دفعه یکسره خوندمش
بابت این قلم خوبتون به شما تبریک میگم
بد نیست ادم تو انتقادش نقاط مثبت رو هم ببینه و فقط یک ایراد کوچک رو بزرگ نکنه
سلام
خسته نباشید مهدیه جون
گلم رمانتون خیلی خوب بود ولی آخرش خیلی بد تموم شد انگار نویسنده عوض شده بود گند زده بود به رمان اگه یکم بیشتر روش کار کنین خیلی عالی میشه
موفق و سلامت باشین
رمان تا پارت۸۷خیلی خوب پیش رفت ولی آخرش خیلی مزخرف شد باید علت اینکه فرهاد میمرد رو میگفتین تا قانع شیم