خلاصه رمان :
دانلود رمان جام غرور جوانی از جنس سنگ، لبریز از غرور، برای رسیدن به خواستههایش قادر است تمام مرزها را زیر پا بگذارد. او از شکستنها، گذشتنها و ویران کردنها ابایی ندارد. روزی که خودش را در اوج میبیند، سرنوشت دست به کار میشود، از جایی که فکرش را نمیکند کسی را وارد زندگیاش میکند که قصر ساخته شده از غرورش را ویران میسازد و آغاز کابوسهایش را رقم میزند. اما آیا در این بازی غرور میتواند پیروز باشد؟
عقربههای ساعت برای دخترک روی عدد یازده متوقف شده بود. زمان در این لحظه چنان بیرحم به نظر میرسید که گویی قصد گذر کردن ندارد. دخترک با قلبی شکسته و روح زخم خورده، عاجزانه کف سالن نشسته بود. سیاهی شب همه چیز را برایش دردناکتر می کرد. توان انجام هر حرکتی را از دست داده بود. همه چیز مثل کابوسی تلخ میماند که ثانیه به ثانیه تلختر میشد. نفسهایش آرام و کند شده بود و هر قطرهی بیصدایی که از چشمهای عسلی رنگش با خط چشم مشکیاش پایین میچکید، سیاهی دور پلکهایش را چند برابر میکرد. با نفرت به تراولهایی که در مقابلش روی زمین ریخته شده بود، نگاه کرد. ارزشش همین بود؟! گناه دخترک چه بود؟! مگر عشق ورزیدن میتواند گناه باشد؟!
به آرامی سرش را بلند کرد و به سمت چپ چرخاند. بار دیگر به آن مرد بیرحم خیره شد. چشمهای مشکی مرد از خشم و عصبانیت تیرهتر شده بود. نگاهش مثل نگاه شیر درندهای بود.
ارمغان: پولت رو به رخم میکشی؟! برو بابا. ارغوان: حالا که اینطور شد میرم اون یکی رو هم همینکار میکنم!
دانلود رمان جام غرور
دانلود رمان اجتماعی به سمت بوم نقاشی دیگر ارمغان راه افتاد. نرگسخانم دخترش را خوب میشناخت، خوب میدانست وقتی میگوید اینکار را می کند، پس حتما در انجام دادنش درنگ نخواهد کرد. به سرعت خودش را به او رساند از پشت سرش گوشش را گرفت و ابروهایش را در هم کشید.
کجا داری میری؟ کی میخوایی دست از آزار و اذیت خواهر کوچیکت برداری؟! دخترهی شرو شیطون؟!
ارغوان فریاد کشید:
آی، مامان مگه من بچهام که اینطوری گوشم رو میکشی ولم کن!
نرگسخانم: اگه بچه نبودی که اینطوری شیطنت نمیکردی! دست به بومش نمیزنی ها!
ارغوان: باشه باشه ببخشید.
نرگسخانم گوش ارغوان را رها کرد و دستهایش را به هم مالید.
آهان این شد، بچهی شیطون رو باید اینطوری ادب کرد.
اگرچه شیطنت ارغوان بیشباهت به شطینت خود نرگسخانم نبود اما همیشه تلاش میکرد مانع ارغوان بشود تا مبادا کسی را آزار بدهد، خوبیاش این بود که حالا دختر جوانیست و شیطنتهایش به اندازهی کودکیاش آزاردهنده نبود!
ارمغان با ذوقزدگی خندید و بوم دیگرش را برداشت. حقته!
سپس زبانش را بیرون آورد و به سمت اتاقش راه افتاد.
ارغوان هم ترجیح داد موضوع را تمام کند و از آزار و اذیت ارمغان صرفنظر کند. نفس عمیقی کشید به سمت اتاقش راه افتاد. یکی از کتابهایش را برداشت و همانطور که روی تختش مینشست آن را ورق زد.
اصلا حوصلهاش رو ندارم.
پیشنهاد می شود
رمان این عشق مرد میخواهد | آرزو توکلی
رمان جعبه ی پاندورا |سیده پریا حسینی
خلاصش عالی بنظر میرسه امیدوارم پایانش خوش باشه
جالب بود ممنون
سلام
من دنبال یه رمان میگردم که داستانش درباره دختریه که مادر به دلیل بیماری قلبیش سر زایمان میمیره و پدرش ازش متنفر میشه…پدرش معتاد میشه و میخواهد دختر رو به یکی به زور بده ولی دختره فرار میکنه از خونه البته به کمک شخصی به نام مازیار…مازیار قبلا دوست دوستش هانیه بوده ولی به دلایلی نمیتونه ادامه بده و به جاش دختره باهاش چت میکنه…تو خونه ی مازیار و مادرش با پسر عموی مازیار آشنا میشه و….
کسی اسمشو میدونه؟
جالب بود دوسش داشتم ممنون از نویسنده عزیز🌷
سلام و خسته نباشید
ایده ی جالبی بود و موضوع خیلی تکراری نبود
دوستش داشتم
ممنون
رمان خوبی بود مثل بقیه رمانهای این نویسنده عزیز موفق باشی
چند وقت بود رمان خوب نخونده بودم شاید موضوعش اونقدر جدید نبود اما قلم خوبی بود و من رمانشو دوس داشتم ممنون
رمان بسیار بسیار خوبی بود دوستش داشتم جای فکر خیلی داشت و اموزنده دست نویسنده درد نکنههه
بسیار رمان زیبایی بود با قلم قوی و موضوع جدید و مناسبی داشت
واقعا از این نویسنده سپاس گذارم و امیدوارم به نوشتن رمان هایی چنین زیبا ادامه بدهند و به بقیه کاربران توصیه میکنم این رمان را از دست ندهند
با تشکر