دانلود رمان ثمره ⭐️

خلاصه:

دانلود رمان ثمره صبح از خواب بیدار شدم. صدای گریه ی ثمره از اتاقش میومد. باز دوباره بد خواب شده بود. آهی کشیدم و به اتاقش رفتم. بچم داشت از گریه هلاک میشد انقدر هق هق میکرد. بغلش کردم: ناز مامان برای چی گریه میکنی. مظلومم غصه نخور همه چیز درست میشه. تاوان اشتباه همه رو نباید تو بدی کوچولوی من… نفس من…

با چشمای مظلوم و مشکی که حالا پر اشک شده بود به من نگاه کرد!

با گفتن این کلمات من انگار همشو متوجه شده بود. انگار تایید میکرد و بهم امید

می داد. ساعت ۷ صبح بود باید میرفتم سر کار. ثمره رو باید میزاشتم پیش مامانا.

بچه رو بغل کردم و آمادش کردم. زنگ زدم به آژانس…

ثمره انگار که غش کرده بود دوباره خوابش برد. رسیدم خونه ی مامانا…

کسی که توی روز های تنهاییم کمکم کرد… وقتی که مادرم فرسنگ ها دورتر توی

خاک آرامیده بود. کسی که خودشو به در و دیوار زد تا من با…

آه اصلا ول کن… چه کسی دوست داره دوباره روز های سختشو به یاد بیاره؟ وارد خونه

که شدم از اول موشکافانه نگاهم میکرد… فکر کنم باز هم وقت همان نصیحت ها بود. نصیحت های از نظر خودش قانع کننده.

– سلام دخترم خوبی؟ چه خبرا؟

-ممنون مامانا… من عجله دارم اومدم سریع ثمره رو بزارم برم…

-وایسا کجا؟… کارت دارم. یه دقیقه بشین اینجا باهات حرف بزنم.

لب هامو جمع کردم و روی صندلی بغل دستم نشستم…

دانلود رمان ثمره

دانلود رمان ثمره

 

 

روبروم نشست و گفت:

مهشا… تا کی می خوای ادامه بدی؟

اخمام رفت تو هم و از جام بلند شدم

رمان عاشقانه – لطفا بحث های تکراری رو بزارید کنار من همه ی نصیحتتاتونو از حفظم و…

-تو یه دختر تنهایی و هنوز جوونی. میخوای به پای این بچه بسازی و بسوزی؟

زندگیت داره حیف میشه. فقط ۱۸ سالته بیوه ی اون مرتیکه ی ع*و*ض*ی شدی که الان معلوم نیست تو کدوم پارتی داره چه غلطی میکنه… بحث من یه بحث جدیده… رو به خدمتکارش گفت: دو تا قهوه برامون بیار…!

استکان شاه عباسی رو توی دستش گرفت و گفت: زندگی ادامه داره…

باید ادامه داشته باشه… ثمره رو ول کن… پیش من میمونه…

برات یک خواستگار پیدا شده. پولداره,سنت به سنش میخوره و

کلی منتظر تو مونده. من بهت نگفته بودم… خیالت از ثمره راحت باشه! یه پرستار براش استخدام میکنم شبانه روز پیشش باشه. بهترین زندگی رو براش میسازم.

توهم باید زندگی کنی…!

خیلی با خونسردی حرف میزد. حرصم میداد با ژست خونسردش!

-من ثمره رو تنها نمیزارم! چند بار بگم؟

-دروغ میگی! درد تو ثمره نیست. هنوز دلت پیش اون مردک الدنگ گیره.

الان که منو تو داریم اینجا حرص و جوش میزنیم کدوم گوری با کدوم زنی داره می گرده!

خامی! جوونی! از بچگیت لجباز و خود خواه بودی…

یه ذره به فکر اطرافیانت باش! یه ذره عقلتو صدا کن! کدوم دختر ۱۸ ساله ای رو دیدی که

پای دختر ۱ ساله تا اخر عمر مثل شمع بسوزه؟ هه… من خنگم واگرنه همه ی عقلتو باید اون موقعی میدیدم که به اون مردک حیله گر پاسخ بله دادی…!

دختر یه ذره فکرتو به کار بنداز!

خودتو پاسوز این بچه و این زندگی نکن!

 دیگه صبر و تحملم به انتها رسیده بود!

از روی صندلی پاشدم و گفتم: دیگه نمیتونم! هر روز بحثای اضافی و الکی… این حرفا دیگه فایده نداره. من نه ازدواج میکنم و نه بچمو تنها میزارم. خداحافظ

 

پیشنهاد می شود

دانلود رمان نفوذی عاشق

رمان عشق مبارز من | مریم سالاری 

رمان سراب رد پای تو | مریم علیخانی

رمان وقتی که نبودی | Moaz17

4/5 - (1 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 2172 روز پیش

بازدید :3980 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان: ثمره

نویسنده

نویسنده:زینب امیری

ژانر

موضوع: عاشقانه،خانوادگی

طراح

طراح:حنا.دخت

تعداد صفحات

تعداد صفحات:



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 3 )


  1. فاطمه گفت:

    موضوع جالبی داشت ولی برای یه همچین موضوعی، وقت بیشتری نیاز بود صرف بشه و پر و بال بیشتری نیاز داشت. یجورایی انگار خلاصه ش کرده بودن

  2. Lina گفت:

    خیلی جالب نبود
    ادمو اصلا جذب نمیکرد و خیلی درهم و گنگ نوشته شده بود و نمیشد با یه ریتم خوب روند داستانو دنبال کرد
    ایده ی اولیه ی نویسنده بد نبوده ولی خب خیلی خوب درنیومده…
    به کسایی که دنبال رمان خوب و جوندار میگردن اصلا پیشنهاد نمیشه…
    امیدوارم کارای بعدی نویسنده بهتر باشه!
    باتشکر.

  3. رها گفت:

    ایده ی خوبی داشت ولی باید بیشتر روش کار میشد

افزودن نظر