خلاصه رمان:
دانلود رمان بوی یاس پژمرده بیـا کمی کنارم بنشین،بگذار مهمان نوازیام را به رخت بکشم،خانه را غرق بوی یاس میکنم تا با هرقدم برداشتنت عشق را تنفس کنی! ای تمنای من ای یارجان،عشق همان بوی یاس پیچیده تو خونه است که منتظر آمدن توست,فقط دیر نکنی که یاسم پژمرده میشود!قصهی ما قصهی عشقِ؛یک عشق با طعم تلخ سرنوشت! دانلود رمان بوی یاس پژمرده
دو نفر بخاطر یک دسیسه از هم جدا میشوند اما دست سرنوشت دوباره آنها را روبروی
هم قرار میدهد به طوری که یکی مجبور به ازدواج شده و آن یکی
هنوز شور عشق را در سر دارد؛چه میشود؟
نگاهم روی کاکتوس بغل میز ثابت ماند و از جا بلند شدم،لیوان آب را برداشتم
و کمی بهش آب دادم،ساعت شکل کفشدوزک روی میز هشت صبح را نشان میداد.
به سمت در رفتم و از اتاق خارج شدم که نوید جلو رویم سبز شد,نوید پسرعموی بزرگم بود
که اتاقش درست روبروی اتاق من بود،خیلی آرام و مغرور بود
و همیشه یک خط باریک بین ابروهایش بود,برعکس زنعمویم و فرید دانلود رمان بوی یاس پژمرده
پسرعموی کوچکم اصلا کاری باهام نداشت و گاهی حتی متوجه میشدم
که از من طرفداری هم میکند.
سلامی کوتاه تحویلش دادم و بدون شنیدن جوابی به سمت پلهها و پایین رفتم.
چاییساز را به برق زدم و میز را آماده کردم,عمو سعید همیشه صبح زود
میرفت کارخانه و من طبق دستور زنعمو لعیا که حسابی هم غد بود
باید تا هشتونیم صبحانهی نوید و فرید را آماده میکردم و بعدش هم صبحانهی خودش را.
نگاهم روی عکس مادربزرگ در گوشهی اپن افتاد،آهی از ته دل کشیدم
از وقتی ترکم کرده بود یه روز آرام نداشتم,هیچوقت چیزی از گذشتهام نمیگفت
فقط تا آتجایی میدانستم که پدرومادرم فوت کردند و من از بچگی با مادربزرگم بودم
دانلود رمان بوی یاس پژمرده
دانلود رمان اجتماعی و بعد از فوت او هم آمدم پیش عمو سعید,عمو سعید مردی آرام و منطقی بود
برعکس زنش که اصلا چشم دیدن من را ندارد,از وقتی پایم را گذاشتم
اینجا هرروز یه دستور جدید صادر میکند
وکارهایم را زیاد میکند!
با صدای چایساز برگشتم عقب و در حالی که استکان هارا از داخل کابینت برمیداشتم
تا چایی بریزم دستمال را هم برداشتم و به سمت چاییساز رفتم،دوتا چایی ریختم و روی میز قرار دادم.
بالاخره آمدند،فرید جوری نگاهم میکرد که انکار ارث پدرش را بالا کشیدم.
بازم سلام آرامم بیجواب ماند و دوتا داداش بعد از اتمام صبحانه قصد ترک کردن آشپزخانه را کردند.
ظرفهای کثیف را شستم و خودم هم چنتا لقمه صبحانه خوردم،
تازه از رویِ صندلی بلند شده بودم که لعیا وارد آشپزخانه شد و در حالی که مثل همیشه
آرایش فوقالعاده و تیپ به روزی زده بود پشت میز نشست و فقط کمی آب پرتقال خورد،
تا حالا ندیده بودم صبحانه و شام را کامل بخورد،میترسید هیکلش بهم بخورد.
-برای ناهار نیستیم,نه من نه بچهها,خونه رو بهم نزن جایی هم رفتی تا تاریک نشده برگرد
و راس ساعت نه هم شامت آماده باشه. دانلود رمان بوی یاس پژمرده
لعیا بود که اینگونه با غرور صحبت میکرد،باشهای آرام زمزمه کردم که خودم هم بزور شنیدم.
پیشنهاد می شود
رمان جای مادرم زندان نیست | مریم علیخانی
رمان به دنبال انتقام | Mahbanoo_A
سلام
نمیدونم چرا؛ولی نوع روایت کردن داستان و لحن بیانش منو جذب نکرد…یه چیز دیگه اینکه حوادث خیلی خوشبینانه کنار هم قرار میگرفت و بعدش رفع و رجوع میشد!
من حدود ۵۰صفحه رو کامل خوندم و بعدش دیگه جلو میزدم !
به هرحال به خاطر تلاش نویسنده بهشون خداقوت میگم!