دانلود رمان برای طُ ⭐️

خلاصه رمان:

و من اینجا هستم… برای طُ… بِخاطِر طُ…مثل تبسمی آرام از کنارت مےگذرم…طُ نمے دانے… طُ نمے بینےاما من همیشه هستم…در میان تاریکے ها… میان پلیدے ها…میان زشتے ها و بے کسے ها…میان سختے ها دستانت را مے گیرم…اشک هایت را پاک مے کنم و به جایت گریه مے کنم…من همیشه هستم… اینجا… در کنارت…آرام آرام در کنارت قدم بر مے دارم…آرام آرام در کنارت نفس مے کشم…طُ نمے دانے… طُ نمے بینے…اما… من هَستم… هَوایت را دارم… آسُوده باش و لَبخند بِزن… مَن اینجا هَستم… بَراے طُ… بِخاطِر طُ…

رمان عاشقانه برای طُ  آروم خندیدم که یهو به سمتم برگشت و با خوشحالی گفت: از لباس های مارک و گرون قیمتش معلومه پولداره، پس باید بگم پورشه سفید نه اسب سفید وای قلبم!

سری از روی تأسف تکون دادم که توی همون لحظه پدربزرگ صداش رو صاف کرد و با همون صلابت همیشگی از جاش بلند شد و با صدای بلند و پر از تحکم گفت: اهل خونه همه از اتاق هاتون بیایید بیرون، کارتون دارم.

هلیا تندی عقب رفت و از پله ها فاصله گرفت. منم خواستم عقب برم که سرم از نرده ها بیرون نرفت. چشم هام گرد شد.

– وای خدا چرا سرم گیر کرده؟

هلیا سرخ شده بود از خنده، منم تند تند سعی می کردم سرم رو از بین نرده ها بیرون بیارم. چطور اول سرم داخل رفته بود ولی الان بیرون نمیاد؟

یک لحظه نگاهم به پسر افتاد که دیدم داره نگاهم می کنه.– یا خدا!

تند با هول و ترس این بار عقب رفتم که بالاخره سرم از بین نرده ها بیرون اومد.

– خداروشکر… وای این چی بود دیگه؟ وای سرم!

 

دانلود رمان برای طُ

 

دانلود رمان

 

دانلود رمان پدربزرگ دوباره حرفش رو تکرار کرد و من تند از جام بلند شدم. با قدم های بلند از پله ها پایین می رفتم که یهو دامن کلوش آبی رنگم زیر پام رفت و من بیچاره نزدیک بود با کله زمین بخورم که دستی دور کمرم حلقه شد. سرم رو بلند کردم. هادی خندون چشمکی زد و کمکم کرد که توی جام بایستم.– ممنون.

لبخند زد و گفت: خواهش می کنم عزیزم.

این بار آروم از پله ها پایین رفتم و با خجالت کنار هلیا ایستادم. جلوی این پسر جذاب چقدر دست پاچلفتی بازی در آورده بودم!

وقتی همه ی اعضای خانواده اعم از عمه سمانه و شوهرش حمید همراه بچه هاشون هادی و هلیا، عمو سینا عموی بزرگ ترم که زنش فوت شده بود و فقط یه پسر به اسم راستین داشت و همین طور عموی کوچیک ترم که اسمش سهراب بود و دو تا دو قلو به اسم های پرهام و پدرام داشت زن عمو زهرا «زنِ عمو سهراب» و مادربزرگم هم اومدند. پدربزرگ به پسر خوش تیپ و جذابی که کنارش ایستاده بود، اشاره کرد و گفت: ایشون باربد معتمدی هستند، پسر یکی از دوست هام که متأسفانه فوت شده.

صدای خدا بیامرز گفتن های عمو هام و مادربزرگ بلند شد. پدربزرگ ادامه داد.

– باربد جان تازه از خارج برگشتن و با این که اصرار داشت توی خونه ی خودشون زندگی کنه ولی من نخواستم تنها توی اون خونه ی درندشت زندگی کنه، پس از امروز به بعد باربد جان این جا پیش ما و توی عمارت زندگی می کنند. اون هم یکی از اعضای خانوادمون محسوب می شه.

چشم های همه گرد شده بود و با تعجب به باربد و پدربزرگ نگاه می کردند. خیلی به ندرت پیش می اومد که پدربزرگ غریبه ای رو وارد عمارت کنه و اجازه بده این جا زندگی کنه!

 

 

رمان های که ارزش مطالعه دارند:

پیدا کردن رمان های بی نام

رمان آیین آفرودیت | غزل نارویی

رمان تُنگی بلورین برای ماهی | س.سرحدی

کتاب خودشکن

دانلود رمان تو از کجا آمدی

5/5 - (1 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1450 روز پیش

بازدید :5349 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

برای طُ

نویسنده

حمیرا خالدی

ژانر

عاشقانه

طراح

نگین قاسمی

تعداد صفحات

136

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 6 )


  1. ava گفت:

    رمان خوبی بود من خوشم اومد
    از نظر من نویسنده به خوبی تونست رمان رو با این حجم بنویسه علاوه بر این موضوع خوبی هم داشت میتونست کمی هم بهتر باشه.
    ممنون از نویسنده!

  2. تینا ترابی گفت:

    ژانر رمان عاشقانه و پلیسی میشه گفت بود.
    موضوعش جالب بود ولی من اصلا باورش نکردم!
    یه جورایی خیالی بود و اینکه اگر اسم های ایرانیشونو کنار بذاریم فضا اصلا فضای خانواده های ایرانی نبود…بیشتر مثل رمان های ماجراجویانه خارجی بود..
    الکی کش پیدا نکرده بود و خوب بود.در کل متوسط

  3. خواننده گفت:

    وای خدایا😲
    عااالی بود
    چی چی خارجی میگی خوبه دیگ
    مشکل ما اینه ک ب چیزای خوب میگیم خارجی شکل :/
    چرا چون فیلم رمانای خارجی باحالن
    یکی رمان میره تو اون دسته رمانایی ک من دوسشون داشتم چون اصلا این رمان منو حرص نداد 😁

  4. خواننده گفت:

    و اینک خیلی جنتلمن بووود😲

افزودن نظر