خلاصه رمان :
دانلود رمان اقای مغرور من خانم لجباز من یه دختر شر و شیطون یه روز که قرار با دوستاش بره بیرون که به طور اتفاقی با یه پسری برخورد میکنه که اون پسره یکی از بهترین دوستای برادرشه اما خبر نداره که این اخرین برخودشان نیست یه دختر شر و شیطون که مث نسیم بهاری لطیفه یه پسری پسره مغرور که مثل سنگه و غیر قابل نفوذ
امروز صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم گوشی رو از روی میز کنار تختم برداشتم یه نگاه به صفحش انداختم دنیا بود بابی حوصلگی جوابشو دادم…
بدون هیچ جوابی گوشیو قطع کردم از جام بلند شدم رفتم حموم یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون از تو کمدم یه شلوار مشکی با یه بلیز سفید دراوردم و پوشیدم از اتاق اومدم بیرون طبق معمول کسی جز زهرا خانم تو خونه نبود سریع رفتم کنارش….
سلام زهرا خانم پس مامانم اینا کجان
زهراخانم=سلام عزیزم خوبی, صبح مادر بزرگتون زنگ زدن و گفتن که مادرتون بره اونجا مادرتونم رفتن پدرتونم هم رفتن کارخونه اقاکیارش هم رفتن باشگاه
اهان منم الان میخواستم با بچه ها برم بیرون
زهراخانم= با رها و دنیا دیگه اره
دنیا=برای ناهار میای دیگه معلوم نیس
دانلود رمان اقای مغرور من خانم لجباز من
زهراخانم=اهان باشه عزیزم مراقب خودت باش چشم من برم بالااماده شم
زهرا خانم=برو گلم
رفتم تو اتاقم از تو کمد مانتوی خاکستری جلو باز دراوردم بایه شلوار جین رمان طنز خاکستری همرنگ مانتوم بودپوشیدم برای زیرش یه تاپ سفید پوشیدم باشال و کفش سفید پوشیدم کولمو از رو تخت برداشتم حوصله ی ارایش کردنو نداشتم گوشیمو از رو میز برداشتم گذاشتم تو کولم داشتم از اتاقم میرفتنم بیرون که دنیا زنگ زد….
جانم
دنیا اماده ای اره اومدم پایین
دنیا=زود باش بیا ما پشت در,زیر پامون علف سبز شدااا نمیای
مشغول خوردن علفا شید ,تامن بیام حوصلتون سر نره
بدون اینکه بزارم جواب بده قطع کردم…
از خونه اومدم بیرون حوصله صبر کردن واسه اومدن اسانسور و نداشتم یعنی وقتشو نداشتم از پله هادوتا یکی داشتم میرفتم پایین یه پیام واسم اومد داشتم میدیدم از طرف کیه که یکدفعه گروپ رمان جدید خوردم به یه چیز سفت و سخت از پایین سرم و اوردم بالا یه جفت کفش کالج مشکی با یه شلوار لش مشکی با یه تیشرت جذب مشکی اروم اروم سرم اوردم بالا یه پسری با پوست سفید با دو تا تیله طوسی خوش رنگ رو به رو شدم و بینیه خوش فرمی که به صورتش میومد با لبای قلوه ای و موهای مشکی لخت که خیلی اون و زیبا تر جلوه میداد ….ولی لامصب عجب اعضله هایی داره با این تیشرتیم که
پیشنهاد میشود
رمان کارد به استخوان میرسد | مبینا قریشی
رمان دامی از جنس خندههایش | نفیسه سادات امیرلطیفی
وای از این بهتر نیست رمان
خیلی خوبه
حتما بخونید توصیه شدید
رمان خوبی میشه جلد دومش رو هم بزارین ؟
جلد دومش به محض اینکه منتشر بشه روی سایت درج میکنیم🙏
جلد دومش کو