خلاصه:
دانلود رمان از تو دورم با عجله پله ها راطی کرد.درحالی که اشک هایش راپاک میکرددرحیاط را بازکردپدرش دوان دوان دنبالش دویدوگفت:صدف صبرکن کجا میری؟به من حق بده ،نفس زنان ایستاد.صدف باچشمان گریان به پدرش نگاه میکردخواست چیزی بگویدکه صدایش بلند نمیشد گریه امانش نمیداد درحالی که میدویدازحیاط خارج شد ودر رامحکم روی هم کوبید.تاکسی سوارشدو
ازخانه فاصله گرفت دقایقی را درراه سپری کردسپس اسکناسی ازجیبش دراوردوبه
مردراننده داد:خیلی ممنون پیاده میشوم.راننده اسکناس را ازدستش گرفت
وبلافاصله سرعتش را کم کردوکنارخیابان متوقف شد.صدف پیاده شدو
درماشین را بست.باقدم های اهسته وبی هدف درپیاده روحرکت میکردتصویرمادرش
جلوی چشمانش ظاهرمی شد شدت اشک هایش
بیشترمی شدیاد روزهایی می افتاد که مادرش زنده بوددلش میخواست
کنارش بودوبغلش میکرد این رویای بودنش دیگرکافی نبوداشکهایش را کمی کنارزداز
روی گونه اش،به اطرافش نگاه کرداین کوچه ای بودکه خواهرش دران زندگی میکرد
به طرف خانه رفت زنگ در رافشار زدلحظاتی بعدخدمتکاری
در را بازکردوگفت:سلام…صدف خانم بفرمایید داخل ـ
ـ صدف با صدای گرفته گفت:سلام..مهرانگیزخانم صبا هست؟ــ مهرانگیز:بله هستن خوش امدین
تشریف بیاورید داخل ــ صدف به همراه اوازحیاط گذشت
وبه وردی خانه که رسید صدا زد:صبا؟…..صبا کجایی؟ زنی سبزه وخوش رو خوش هیکل
وبا لباسهای شیک ومرتب به پیشوازش امد وگفت:اینجام عزیزم خوش اومدی بیا بالا
دانلود رمان از تو دورم
رمان عاشقانه ای که صدف به طرفش دویدودست هایش رابه دورگردن اوحلقه کردوشروع کردبه
گریه کردن درگوش اوارام میان گریه ها می گفت:صبا حالم خوب نیست ــدانلود رمان از تو دورم
صبا چهره خندانش را درهم کشید وبا نگرانی گفت:چی شده عزیزم؟
ــ صدف: بابا….دارم از دستش دیوانه میشم ــ صبا خواهرش را ازخودش
جداکردوگفت:بیابریم بالا صحبت کنیم دستش رابرای دلگرمی اوروی شانه اش انداخت
وازپله ها بالارفتن.صدف روی مبل نشسته بود وهمچنان اشک می ریخت.
صبا هم کم وبیش میدانست ازچی ناراحت است با این وجودبا لحنی ارام
پرسید:مگه بابا چیکارکرده؟صدف اشکهایش دانلود رمان از تو دورم
را ازروی گونه اش کنارزدوگفت:بابا میخوادزن بگیره ،وبازشروع به هق هق کردــ
صبا:میدونم عزیزم ــ صدف باتعجب دادزد:میدونستی؟ــ
صباازروی صندلی بلند شدوبه طرف پنجره رفت پرده را کنارزدوازان ارتفاع کوچه
رابرانداز کردوگفت:آره میدونستم چندوقت پیش بابا باهام حرف زدو گفت میخوادازدواج کنه
ناراحت شدم منم اما مثل توواکنش نشان ندادم اصلا روم نشد بگم حق نداری کسی را جای مادرم
بیاوری سکوت کردم نمیخواستم ناراحتش کنم نظرم راپرسید گفتم
هرجورصلاح میدونه،با این وجودخیلی ناراحت شدم دانلود رمان از تو دورم
نه بخاطرخودم،من که زندگی خودم را دارم بخاطرتو ناراحت شدم
چون میدونستم ناراحتت میکنه.صدف میدونم قبولش سخته اماسعی کن
کناربیای با این موضوع،باباتنهاس حتما نیاز داره به یه همدم که چنین تصمیمی گرفته
ــ صدای پای یه نفرکه نزدیک میشد باعث شدصبا صحبتش راقطع کند
مهرانگیزباگفتن:با اجازه شما خانم،وارد شدسینی راکه دولیوان دانلود رمان از تو دورم
شربت وچندتکه یخ دران بودرا روی میزگذاشت صبا لبخندی به معنای تشکربه
روی اوزد وبه طرف صدف رفت لیوان رابه سمتش گرفت وگفت:گریه نکن
عزیزم بخوراینوــ صدف لیوان راگرفت از او وبا لحن سرزنش امیزی گفت:پس چرا به من چیزی نگفتی
ــ صبا:نمیخواستم ازمن بشنوی این ماجرا راــ صدف:انگارمتوجه نیستی؟
من نمیتونم ببینم یکی جای مادرم را بگیره کمی ازشربتش رانوشید
صبا باخنده گفت:بابابه من نگفت حالاکیه این زن پردل وجرات که میخوادباتوزندگی کنه؟
ــ صدف به چشم های خواهرش نگاه کردوگفت:نگران
پیشنهاد می شود
رمان سراب رد پای تو | مریم علیخانی
خوب نبود