خلاصه رمان :
دانلود رمان آتش همیشه داغه و می سوزونه، ولی گاه می تونه سرد باشه! می تونه سرد باشه و زندگی ببخشه! رمان آتش سرد از دختری شکننده از جنس شیشه ای سخت حکایت می کنه! دختری که سردی آتش رو با تموم وجود حس می کنه! از زندگی دختری حکایت می کنه که زندگی آروم و بی دغدغه اش با وزیدن نسیمی تغییر می کنه و یاسمن با تصمیم طوفانیش، خودش رو در مسیر پر پیچ و خم حوادث گرفتار می کنه!
مسیری که با وجود تموم سختی هاش، براش عشق رو به ارمغان میاره! آتش سرد از یه داستان عاشقانه ی پلیسی حکایت می کنه!
با مامان همراه شدم و در حالی که به سمت آشپزخونه می رفتیم، دوباره پرسیدم: او اینجا چیکار داشت؟
_ هیچی، اومده بود شر دختری که خیلی سوال می پرسه رو از سر ما کم کنه!
با اینکه می دونستم منظورش چیه، خودم رو متعجب نشون دادم و گفتم: منظورتون از کسی که زیاد سوال می پرسه منم؟… مگه او لولو خورخوره است؟!
نه! ولی یه پسر داره که از دخترای خوشکل خوشش میاد. وا! یعنی چی؟….
_ یعنی اینکه منیره خانم اومد اینجا و تو رو برای پسرش خواستگاری کرد.
مامان به صورت من که خودم رو متعجب و مات و مبهوت نشون داده بودم، خیره شد و با خنده، گفت : حالا فهمیدی چجوری می خواد شرت رو کم کنه؟!
دانلود رمان آتش سرد
رمان پلیسی ظرف میوه رو روی میز گذاشتم و برای فرار از نگاه خیره ی مامان و برملا نشدن حس درونیم و رسوا نشدنم، به سمت اتاقم دویدم.
دو روز از روزی که منیره خانم به خونمون اومده بود، گذشت و قرار خواستگاری برای هفتهی دیگه اش، یعنی هفت روز بعد گذاشته شد.
توی این دو روز، برای رو به رو نشدن با بابا، بیشترش رو توی اتاقم موندم و حالا که نه مامان خونه بود و نه بابا، به حیاط رفتم تا حال و هوایی عوض کنم.
به سمت باغچهی پر از گل و گیاه کنار دیوار رفتم و خواستم روی لبه اش بشینم، ولی با دیدن در نیمه باز زیر زمین، بی خیال نشستن شدم و به گمان اینکه حتما کسی حواسش نبوده و در رو باز گذاشته، برای بستنش به اون سمت قدم برداشتم و از پله ها پایین رفتم.
صدایی از داخل زیر زمین شنیده شد و من کنار وایستادم تا گربه ای که احتمال می دادم داخله، خارج بشه و چند باری هم، پیشده! گفتم.
وقتی دیدم گربهای خارج نشد، دستگیره ی در رو گرفتم و تازه متوجهی لامپ روشن شدم و با ترس پا توی زیر زمین سرد گذاشتم.
از چیزی که می دیدم نفسم بند اومده بود و توانایی حرف زدن نداشتم!
یوسف که از دیدن من جاخورده بود، روی پاش وایستاد و با تته پته، گفت: تو… تو این… جا…
به سختی قدم برداشتم و بدون اینکه از اجاق کوچک و روشن گوشهی زیر زمین، چشم بردارم، بهش نزدیک شدم و گفتم: یوسف… تو…از کی….
یوسف! تو داری با خودت چیکار می کنی؟!
یاسمن! باور کن تفریحیه!
منظورت چیه که تفریحیه؟ یعنی تو برای تفریح مواد می کشی؟!
خب!… چند بار بهت گفتم با این جواد درازه بیرون نرو!
گفتم که تفریحیه!
این دیگه چه جور تفریحیه؟! تا حالا تفریحت قلیون بود، حالا شده این زهر ماری؟ مگه تفریح سالم وجود نداره؟!
یاسمن! گیر نده که اصلا حوصلهی تو یکی رو ندارم.
واقعا برات متأسفم یوسف!
رمان های عاشقانه پربازدید انجمن یک رمان:
رمان جعبه ی پاندورا | سیده پریا حسینی کاربر انجمن یک رمان
رمان بحران زده | سهیلا زاهدی کاربر انجمن یک رمان
رمان رستاخیز جنون | Ailar.D کاربر انجمن یک رمان
عالی بود
قشنگ بود. نویسنده عزیز با قلمش و موضوع جالب رمان سعی در جذب مخاطب داره؛ نه مثل خیلی های دیگه که جوری می نویسند که احساس می کنی اومدی جشنواره مد یا نمایشگاه ماشین یا نه بدتر از همه داری پورنو می خونی!! (دیگه نمیدونستم چه جوری منظورم رو برسونم)
باید به نویسنده عزیز خدا قوت گفت
قشنگ بود به دور از حاشیه های بیخودی
واقعا موندم چرا نظرات من ثبت نمیشه؟
رمان قشنگی بود نویسنده با موضوع جالب و قلم زیباش مخاطب رو جذب کرده نه با راه انداختن سالن مد و پز دادن مدل ماشین و چهره و … یا صحنه های +۱۸
شاید به نظر خیلی ها موضوع تکراری باشه ولی من از قلم نویسنده خوشم اومد
انشاالله که کارهای زیباتری از این نویسنده ببینیم
جالب بود و پر از اتفاق های غیر منتظره
قشنگ بود ممنون موفق باشید
واااااای عااالییی بود😍😍😍😍
سلام
واقعا رمان قشنگی بود تبریک می گم بهتون.
از خوندنش واقعا لذت بردم.
مسخره مسخره مسخره من سر جمع ۵ یا ۶ صفحه رو خودنم
چرا حرف دختر رو قبول نکردن ولی حرف اون جواد موادیه که تو محله بد نام بود رو باور کردن جواد شخصیت راستگویی نداشت اما به راحتی حرفشو قبول کردن
در کل خوب بود
خیلی خیلی عالی بود باید یه تشکر ویژه از نویسنده بابت رمانش کنم
بین این همه رمانی که خوندم این بهترینش بود
ممنون بابت زحماتت
چرا دانلود نمیش😶😐💔
تست کنید
در یه
عالیییییییییی