کاغذی که پر شده از نوشتههای یک دل خسته… . خودکاری که دیگر نمینویسد… . و آدمی که در تنهایی خودش در باران قدم میزند و اشک میریزد، تمام شده است…!شاید هم آدمک خسته “ویران شده” است…!«تقدیم به بهترین معلم ادبیات، سرکار خانم مویدی و سرکار خانم مرادی خوب» میگویند اوج درماندگی آنجاست که خودت هم دلت برای خودت بسوزد. پس فکر کنم من خیلی درماندم، خیلی درمانده و عاجزم!
نه، نه! من ویرانم… . یک دختر “ویران شده”.
دختری که از درون “ویران شده” و کسی او را درک نمیکند!
ایکاش کسی پیدا میشد، که بدون اینکه بخواهی او را متوجه کنی حالت را بفهمد و واقعا هیچچیز لذت بخش تر از این نیست که یک نفر احساست را بفهمد، بدون اینکه بخواهی به زور بهش حالیاش کنی حالخراب و دردهایت را… .
اما اون یک نفر نیست، اگر هم باشد برای دل خستهی من نیست.
باز هم پیدایش شد
رفیق این روزهایم، بغضِ در گلویم را میگویم!
باز هم معرفت بغض و تنهایی که این روزها مرا ترک نکردند.
نمیدانم از که شکایت کنم؟
خدا… مشکلاتم… دوستانم… . زخمها و یا دردهایم!؟
نمیدانم، دگر هیچ نمیدانم؟!
فقط یک چیز را میدانم، آن هم این است که تنها تنهایی است که تنهایم نگذاشته است!
خدایا…!
مرا میبینی، میبینی چقدر تنهام کسی نیست که مرهم زخم های دلم باشد؛ به جایش نمکپاشاند! نمک میپاشند بر زخمهایم و تنها بغض میکنم… .
دانلود دلنوشته ویران شده
بغض میکنم برای خودم،
برای تنهاییام،
برای قلب شکستهام،
برای روح خستهام،
برای دلم، دلی که به ناحق آن را شکستند!
میدانی مشکلم چیست؟
مشکلم این است که از خودی خوردم؛ مشکلم اینه که دوستانم خنجر از پشت بهم زدند!
باعث شدند خندیدن را فراموش کنم.
آری، من میخندم، اما خندیدن را فراموش کردم!
شاید برایتان عجیب باشد.
اشکالی ندارد!
این یک نشانه است.
نشانه این است که ویران نشدهای!
تنها کسانی حرف مرا میفهمند که “ویران شده” باشند.
خستهام!
خسته از سکوت اطرافیانم،
به احترام مردهها سکوت میکننده!
و من انگار مدتهاست مردهام که آنها سکوت میکنند… .
شاید هم مردم و خودم نمیدانم؟!
نمیدانم…!
بازهم نمیدانمهایم شروع شد.
بگذریم!
گذشتن از چیزهای با ارزشم برای من عادی شده!
یادم میآید یکبار کسی بهم گفت:
– «یه جور خیلی خوشگلی میخندی! ازش پرسیدم»
«مگر چجوری میخندم؟»
میدانی چه جوابم را داد؟
گفت: «یهجوری که انگار کلی غم رو شونههاته…!»
فکر کنم او هم “ویران شده” بود؟! آخر خیلی خوب معنی خنده های پر غصهام را فهمید!
میدانی غم انگیز ترین قسمت زندگی من کجاست؟
دلنوشته های عاشقانه دیگر: