دانلود دلنوشته فصل عاشقی
خلاصه:
دانلود دلنوشته فصل عاشقی بعضی اوقات فکر میکنم تنهام! فقط خودم و خودم، انگار کس دیگری نیست.ناامیدی تمام وجودم را بر در میگیرد؛ولی من میدانم این حس چیست! این حس یعنی:تو در راهی، با قدمهایی سنگین!تو داری میآیی، یعنی من این حس را دوباره میتوانم تجربه نم؟ میدانم میآیی، شکی درش نیست.
دلنوشته های دیگر ما:
میدانم که تو گلها را، میوهها را، سبزی درختان را دوست داری، تلاش میکنی آنها را ببینی.
میدانم که میآیی؛ ولی زمانی که میآیی، آنها دیگر نیستند.
تو میآیی؛ اما با سرما، با ریزش برگها، درست است که این حرف زیاد درست نیست؛
تو میآیی جوری که برگ درختان زرد شود و طوری که انگار از خستگی دارند میمیرند؛ ولی من میدانم!
که چقدر این زیباست. زیباست، خیلی زیاد! میدانم که خوشحالت میکند؛ اگر به تو بگویم که چهقدر
“دوستت دارم!” قلبم میتپد جوری که انگار داری میایی
زمانی که میدانم نمیایی ولی امید به آمدنت دارم
من را دیوانه میکند یعنی تو میایی؟
با نفس های سردت؟ میایی و من را از این
دلتنگی رهایی میبخشی؟ میایی و من را با خود
به دنیایی که در آن هستی و زندگی میکنی
میبری؟ یعنی تو میایی؟ کی چه میداند قلب مرا
چه میگذرد در قلبم وقتی که میدانم که نیستی!
الان آن فصل است فصل عاشقی فصلی که دیدمت
ای کاش بدانی که دلتنگم فصل ها می آیدند و میروند!
از پاییز یادبگیر آمد ولی تو چرا نمی آیی؟
زندگی یک جهنم است وقتی در این فصل راه میروم،این فصل سرد!
خشخش برگهای زیر پاهایم، نوازش موهایم توسط باد
و… همهچیز و همهچیز مرا یاد تو میاندازند.
پس تو کی میآیی که به من بگویی، گناه من چیست که هوس کردم آغوش تو را؟
قلبهایی پراز درد… تو رفتی؛ ولی قلب من نمیخواهد باور کند.
پیشنهاد می شود
دلنوشته “آن مرد خود باران است” | فاطمه شکیبا(فرات)
دلنوشته پناهگاه مخروب | شاینا توکلی
دلنوشته بشنو از اعماق بیکسیهای یک دختر | شاینا توکلی
واقعا جالب بود رمانی به این دقیقی آفرین
سلام دوست عزیز متاسفانه این رمان نیست دلنوشته هستش