همه از نوشته های من ناراضی اند
من نمیدانم دلم که بی بهانه فقط بهانه تو را میگیرد
همه از غم نوشته های من میگویند
من نمیدانم چرا بی اختیار از تو مینویسم
هرچه تلاش برای عاشقانه نوشتن دارم نمیشود
سوختم برابر شمع عشقت اما تو پروانه نبودی به دور شمع باشی ما نه عاشقانه هم را می خواستیم نه برای هم به پای هم ماندیم فقط برای عشق هم در برابر هم سوختیم
عاشقانه نوشتن را فراموش کردم
بی تو نمیتوانم از عمق عشق بنویسم
اگر بودی میدانم تمام عاشقانه هایم را دوست داشتی
میدانم دلت میخواست باشی و بخوانی که برایت مینویسم
دلم میخواست بودی و میخواندی من بی تو از لذت عشق نمی نویسم
من بی تو از عمق درد عشق مینویسم
این روزها نوشته های من رنگ و بوی غم دارد
خیلی وقت هست که شادی در نوشته هایم دیده نمیشود
اگرهم باشد همه به ان نوشته می خندند میدانند من
از عشق جز درد و حس عطشش چیزی ندارم
همه می دانند نوشته های غم انگیز من از نبود تو کنار عشق من است
این روزها غبار نبودنت دوباره بر دلم نشسته
دوباره هوای غم گرفته دلم تو را طلب میکند
دوباره یاد روزهای تنهایی خودم افتادم
تو عاشق بودی می دانم اما اینکه دیگر نیستی را نمیفهمم
غم…غم…گریه…خنده…
همه شنیده ایم خنده تلخ من از گریه غم انگیز تراست….
من این را قبول ندارم خنده جای خود گریه جای خود
من باغرور گریه میکنم چون عمق عشق ما دوتا واقعی بود
تو در برابر عشق من ماندی اما سوختی تو غرق عشق بودی و رفتی
ماتم گرفته دلم
تمام دلم پرچم سیاه بسته به خودش
عزادار مانده میداند نمی آیی اما هنوز هم منتظر است بیایی