خیابانش بیانتهاست درست مانند دریای بیکران شمال! نام خیابانش چیست؟ نامهای زیادی دارد؟ یا خیابانهای زیاد؟ مقابل پنجر هاش میایستم. نظارهگر ابرهای سیاهی میشوم که دور تا دور شهرکم را فرا گرفته اند.چه سخت دلم میلرزد برای تو! تویی که حال مرا ول کردهای در میان جماعتی گرگ صفت! مرواریدهای ریز و درشت بیرنگ و لعاب، گونههایم را تزئین کردهاند.
***
سردی دستانم را حس میکنی؟!
سرمایش تا عمق وجودت را در بر میگیرد وقتی که
تو،
بیمحابا میخندی…!
***
خندههایت را فراموش نخواهم کرد!
چه دلبرانه میخندیدی… .
***
خندههایت کوه را از عرش،
به فرش میآورد.
پس،
وای به حال شهرک دلم!
***
سالروزت را به خوبی بهخاطر دارم.
چه زیبا دل میبردی… .
چه زیبا میخندیدی و زیبا،
عاشق بودی!
***
حال تو را چه شده؟!
که اینگونه ترسیدهای و عقب نشستهای!
مگر غیر این بود که میخواستی همدم باشی،
نه درد!
***
چه غریبانه زانوانم را به آغوش کشیدهام.
غریبانه اشکهایم را رها میسازم.
رودی از اشک،
راهی خانۀ توست!
دانلود دلنوشته شهرک دلم
تاریکی را میبینی؟!
حال سرخی آتش عشقت
قلب آتشینم را
به مشتی خاکستر تبدیل کرده است… .
***
شهرک دلم… .
آرام باش!
بیقرار یار غمخوار تو نیست!
دندان تیز غمت را
به جِگر ملایم دلت بسپار!
***
ویرانه… .
مصداق دلیست که شهرش،
امیدش… .
در زیر بار طاقتفرسای عشق، جان به جان آفرین سپرده است!
***
بیچاره دلش… .
شیشههایش آن چنان شکستهاند؛
گویی که میخواهند همچون قطرات آب، در دل زمین آرام بگیرند!
***
قدم که میزنی در میان شهرک دلم،
خورده شیشههای او را حس میکنی!
آهای…
تو!
دیوانهی مجنون،
مراقب باش تا مبادا خورده شیشههایش پایت را زخم کند!
***
شهرک قشنگ من!
شهرک بیقرار دلم… .
حال دگرگون شدهای
تو،
ترکهایی که بر نقش و نگار دیوارهایت
خورده است را میبینی؟