در کلاس درس پزشکقانونی،استاد گفت:– «سوختگی سه نوع است.درجهی یک؛ پوست قرمز میشود.درجهی دو؛ پوست تاول میزند.درجهی سه؛ بافت استخوان از بین میرود!»در جهنمی که من زندگی میکنم،هنگام سوختن نه پوستی قرمز میشود. نه تاولی پدیدار میشود.نه استخوانی متلاشی میشود.از دورن میسوزم! ذرهذره وجودم میسوزد،باطنم سوخته؛ امّا ظاهرم آراسته است. قلبم، در کورهای آتشین میتپد!
درد را، در تمام بدنم حس میکنم.
امّا دم نمیزنم، فریاد نمیزنم!
این نوع سوختن،
فقط متعلق به من است!
سوختگی درجهی چهار… .
***
کودکی بودم،
فارغ از درک هر غم و اندوه.
فارغ از دانستن نیرنگ و دروغ.
پاک، سفید، نورانی… .
اکنون چه هستم؟!
بزرگسالی سرشار از غم و اندوه
کاملاً آگاه به نیرنگ و دروغ.
کثیف، سیاه، تاریک!
در کودکی بیگناه بودم.
در بزرگسالی ناگهان،
در دادگاه روزگار،
گناهکار شناخته شدم… .
حکم صادر شد:
«گناهکار از بهشت رانده شود،
به جهنم فرستاده شود!»
***
من در زندگیام،
زخمهای بسیاری خوردهام.
با وجود عمیق بودنشان؛
زنده ماندم!
زخمهایی خوردهام که یقین دارم.
بقیهی مردم با حس کردن،
یکی از زخمهایم!
از فرط درد و ناتوانی؛
جان میدهند… .
شاید این هم از خاصیت
زندگی جهنمی من است!
که این چنین،
پوست کلفت شدهام.
دانلود دلنوشته سوختگی درجهی چهار
هر کسی از راه رسید.
کبریتی روشن کرد،
به جانم انداخت… .
چه کسانی که
سوختنم را دیدند و دم نزدند!
برایم مهم نیست.
میگذارم مرا بسوزانند؛
چون میدانم جهنم برای من،
در همین دنیاست.
***
لحظهای که با زبان برندهیتان،
با رفتارهای زنندهیتان،
آتش به جانم میانداختین
به آسمان و ابرهای سیاه چشم دوختم.
هیچگاه طلب باران نکردم،
از ابرهای سیاه خواستم نبارند!
تا مبادا به این زودی،
آتشی که مرا فرا گرفته؛
خاموش شود!
میخواستم سوختن را با تمام وجود؛
حس کنم.
تا این درد، در جسم و روحم حک شود.
در ذهن مغشوشم باقی بماند.
تا از یاد نبرم؛
چه کسانی در لباس دوستن.
چه کسانی در لباس دشمن!
***
میگویند:
« گریه کن تا سبک شوی.
گریه کن تا بار غم روی دوشت؛ کمتر شود.
نمیدانند آن قدر از درون آتش گرفتهام،
که اشکهایم حکم آب جوش را دارند.
اگر قطرهای اشک بریزم؛
رد سوختگیاش تا ابد!
روی گونهام به یادگار میماند. »
***
زمانی میتوانی کسی را درک کنی،
که خودت احوال تلخ او را؛
تجربه کرده باشی.
محال است بتوانی مرا درک کنی!
نمیتوانی بگویی مثل من؛
در این دنیا سوختهای.
چون هیچکس نمیتواند،
مثل من بسوزد… .
سوختگی من؛ درجهی چهار است.
تا مثل من نسوزی؛
نمیتوانی بگویی مرا درک میکنی!
دلنوشته های عاشقانه یک رمان:
دلنوشتهی خاطرات احساس | مریم سعادتمند
اول اسمش جذبم کرد و خودش هم عالی بود