ما آدمها شاید در ظاهر و عقایدمان باهم تفاوت داریم اما همه از یک اصل و ریشه هستیم همه از یک جنس هستیم و نظرت چیست رازهای درونمان را برایت درون نوشتهها بازگو کنم؟!می دانی که… راز تو، راز من است…!در این دنیا که بیشباهت به دریا نیست
آنقدر کشتی زندگیام بالا پایین شده است…
که دریازده شدهام!
مرده بودم!
تو را که دیدم نفسم بالا آمد
آخر میدانی، وقتی که نبودی…
بغض سنگی بود در میان گلویم
که راه نفس کشیدنم را بسته بو
حال بههمزن هستند آنهایی که
در وقت طوفان حتی نگاهت نمیکردند
اما تا به ساحل رسیدی…
یار دیرینهات میشوند!
خواب به خواب میشوند
آنهایی که ظلم میکنند به کسی که
برایش خوابهای شومی دیدهاند…!
وقتی به جایی برسی که کسی حرفهات رو نفهمه…
به ته دنیا رسیدی!
اونقدر ته
که دست هیچکس به افکارت نرسه…!
دانلود دلنوشته راز درون
«د احمق! تو یک لحظه فکر کن شاید…»
«آدم به خودش شک نمیکنه!»
«من دارم میگم یهکم هم به اون شک نکردی؟»
«اون خود منه! پس نباید به خودم شک کنم!»
خیابانها قدم زده میشوند
آسمان ابرها را میخواند که اشکهایی را پنهان کنید
و ویترین مغازههایی که نگاه حسرتبار خیلیها را به جان میخرند و میشکنند
اما هیچکس نمیبیند…!سکوت میکنم
به حرمت خدایی که همیشه سکوت میکند؛
ولی قاطعانه پاسخ میدهد…!بیادبی و تکبر به دیگران
به بهانهی غرور…
اولین قدم حماقت است!مرد او بود
که دل برید از همه
و دل به دریا زد و رفت…
تا من بزرگ شوم و مرد شوم
در میان نامردها… .
خشکی هم که باشی…
رحمت خدا که ببارد
گلستان میشوی!
دلنوشته های انجمن یک رمان