همهمان پیگیر اتفاقاتی هستیم که در آن دور دورها رخ داده است.رییس جمهور فلان کشور چه کار میکند؟! مردم فلان کشور درچه حالند؟! کودکان در آن نقطه جهان خوب تحصیل میکنند؟وضعیت آب و غذایشان خوب است؟حیوانات چطور… ؟آیا آنها در امنیت هستند؟!نمیدانم… .چرا جنگ شد؟!چرا فلان بازیگر آمریکایی با فلان خواننده بریتانیایی ازدواج کرد؟! و… . اما هیچکدام از اتفاقاتی که درست در همین نزدیکی رخ میدهند خبر نداریم! بیایید کمی وسعت دیدمان را کوتاهتر کنیم و اتفاقات همین نزدیکی را زیر و رو کنیم. درست همین نزدیکی!
در همین نزدیکی خانهای خراب شد؛
با خراب شدن خانه خانوادهای بیسر پناه شد… .
نان در سفره کم شد
کمر پدر از غم خم شد
یک زندگی از بین رفت
مهر و علاقه دود شد!
زمان چرتکه انداختن عشق فرا رسید!
انسان، انسانیت خودش را از دست داد
پول حرف اول را زد… !
و جالب اینجاست باز هم هستند کسانی که میگویند به دور دستها نگاه کنید!
ما در همین نزدیکی،
زیرِ دستها له شدهایم
توان کمر راست کردن نداریم تا به دور دستها بنگریم.
بهجای ترغیب به دید زدنمان بهتر نیست تلاشی برای راست کردن کمرمان بکنید؟!
ما در همین نزدیکی نیازمند کمک هستیم!
دانلود دلنوشته در همین نزدیکی
همه چیز درست کنار خودمان اتفاق میاُفتد،
درست بیخ گوش همهمان،
درست جلوی چشم تکتکمان،
اما کسی نمیشنود؛
کسی نمیبیند!
یا میشنوند و میبینند؛
اما اهمیت نمیدهند!
این روزها کسی از مرگکودکان و یا
سوختن چندصد نفر دلگیر نمیشود!
این روزها بیخانمان شدن بعضیها ناراحتکننده نیست.
این را هم بگویم که من و تو تقصیر نداریم چرا که این روزها همه احتیاج به سمعک و عینک دارند،
از ما که گذشت!
ما از همین نزدیکی در این نزدیکی خیری ندیدیم!
فقط قلم به دست گرفتیم،
و خداراشکر که گوش، چشم و قلممان آنقدر توانا بود که بتوانیم هر چه شنیدیم و دیدیم را بنویسیم!
***
کاش برای به دار آویختن احساسمان از دزدان پاپتی استفاده نشود… .
دلار دزدان خوارج نشینند و پوشاک دزدان به دار آویخته میشوند!
کاش عدالتمان بهتر از صداقتمان باشد… !
این روزها نمیشود حقیقت را از دروغ تشخیص داد.
دروغگویان باور پذیرتر به نظر میرسند!
راستش را بخواهید به شخصه در همین نزدیکی بزرگانی را دیدم که دروغ را با حقیقتی،
حقیقی به زبان میآوردند!
***
چه فرقی میکند بودن و نبودمان،
وقتی اینجا کسی نیست که بفهمد و درک کند؟!
تمام احساس و اندیشهی کهنمان را به تاراج بردند، و به طور عادی باید زمان خشمگین شدن فرا رسیده باشد!
امّا، ما… .
اگر یادتان باشد گفته بودم ما در همین نزدیکی از این نزدیکی خیری ندیدیم!
کمرمان زیر فشار غم،
درد و سختی له شده است و توان کمر راست کردن نداریم.
خشمگین شدن و دفاع از حق خود که جای خو دارد.
پس فقط میتوانم بگویم در همین نزدیکی نیازمند تلنگری عظیم هستیم!
***
دل درد دارم،
دیشب به جای آب نفت خوردم!
مگر تقصیر من است؟!
آخر بگو نفت بر سره سفره چه میکند؟!
تقصیر من نبود،
مغزم کمی زیاد از حد درگیر فرعیات شده است!
فرعیاتی که این واقعیت را بر سرم میکوبند که در همین نزدیکی آب نیست و من دم از خوردن نفت میزنم!
در همین نزدیکی هوا نیست و از من دل درد مینالم.
کار نیست و مردم برای یک سکه سیاه جان میدهند،
بر سره سفرههای شام و نهار غذایی نیست، و حال اصلا به آن اشاره نمیکنم که بعضیها اصلا سفرهای ندارند!
در انتظار سونامی بزرگ هستیم و در آخر سیلی از آلودگی نصیبمان میشود!
حتی دیگر اکسیژن هم نداریم،
بام تهران دیگر بلندای زیبایی نیست اوج مرگ است… .
ارومیه پر آب نیست آبش سنگ است؛
مرد،
مرد نیست ادعا کرده است!
و حرفهای من خزعبلاتی هستند که نمیدانم از کجا نشأت گرفتهاند اما یادآور میشوند که هستم.
میشنوم و میبینم!
گمان میکنم نفتی که خوردهام مسمومم کرده که دهان باز کردهام و الا من مرد سکوت هستم و عادت دارم در خلوتی از همین نزدیکی برای مردمان این نزدیکی از خدا طلب بخشش و کمک کنم!
دلنوشته های کابران یک رمان:
دلنوشته آنچه از دل برآید | sama_shams کاربر انجمن یک رمان
دلنوشتهٔ مغلوب| Dizzy (خانم گیج)کاربر انجمن یک رمان
دانلود مجموعه دلنوشته گرد و غبار دل