مقدمه:
دانلود دلنوشته حسرت واژه ها تا دهان میگشایم،خواه یا ناخواه سطری از غمهای خاک خورده و بیرحم دلم میخوانم!واژه به واژهی سخنهایم،بوی حسرت و تیمار گرفتهاند… .از دل بیچارهای که ناز و نای آواز ندارد، انتظار شادی و خوشحالی نیست… .
این دلِ سوخته و له شده،
قافیهها را باخته و فقط سطری از نبودنهای ستمگرانهاش را کنار هم ردیف میکند
و نمیداند برق حسرتِ گفتههایش تا فرسنگها نمایان است…!
***
قلم مینویسد و خون بر روی کاغذ میچکد،
خونِ جانِ واژهها… .
واژههایی که مردهاند،
و با هر نوشتن
انگار جانشان را بر روی تیغ میکشی،
آنچنان که خون فواره میزند… .
عجیب در خونشان،
جملهی «حسرت» خودنمایی میکند؛
واژههایی که با حسرت مردهاند!
***
من به تو نگفتم!
نگفتم که اینچنین زندگیام از ریشه و بن وارونه شد… !
اگر میگفتم تو نباشی
قلمها میمیرند و خونِ جمع شده در دلم بیشتر از رگهایم میشود،
هرگز نمیرفتی و گریزانم نمیکردی!
میماندی و با بودن الکیات،
لبهایم را وادار به لبخند میکردی.
تقصیر من است که آرامش را از خود سلب کردهام،
اگر در خاک احساس قدم برمیداشتم و با چنگ و دندان نگهت میداشتم،
هیچوقت به جای واژه از لبهای سردم حسرت نمیریخت!
خود کرده را تدبیری نیست!
حال مینشینم در کنج عزلت،
با نگاهی مات… .
دهان وا میکنم و سطری از غم میخوانم… .
دانلود دلنوشته حسرت واژه ها
ماتم گرفتهها را شوق زندگانی نیست.
باید کولهبار غم را به دوش کشید و با پاهای بیجان رفت… .
آنقدر رفت که پاهایت درد بگیرند،
کمرت خم شود و نفسهایت بریده شوند!
مقصد را به سمت قبرستانی کهن بگیرید،
بروید و به قبرهای خالی برسید.
پوزخندی به رسم دنیا بزنید و خود را زنده به گور کنید!
مگر شما فقط یک جسم متحرک ندارید؟!
پس برای چه از مرگ میترسید؟!
مگر آن روح زخم خورده سالها پیش پر نکشید
و به رسم زمانه کالبد زخمی و خشدارتان را به جا نگذاشت؟!
پس بیم نداشته باشید. به آرامی بر روی خود خاک بریزید
و نفسهای سردتان را قطع کنید… !
***
میشود مرد و دم نزد؟!
خستهام از دنیایی که زندگی عاشقان را وارونه میکند و سطری از تراژدیهای دردناک برایشان مینویسد… .
مگر من جز عاشقی چه میخواستم
که اینچنین ویران شدم و خون قلبم بر روی زمین ریخت؟!
الآن میدانم،
عاشقی جرم است!
همان جملهٔ معروف،
الان تلخ و کشنده… !
پس مهر سکوت به لبهایم میزنم و میگذارم دنیا به ساز وحشتناک خود برقصد،
من دیگر وجود ندارم… .
همان روزی نیست شدم که نداشتمت،
چشم باز کردم و دیدم نیستی… .
آن روز، روز مرگم بود!
روحم کشته شد و جسمم زخمی… .
منِ متحرک را شوق نفس کشیدن نیست!
شهادت واقعی،
قتلعام کردن قلب عاشقان بیگناه است
که حال فقط خاطراتشان باقی مانده!
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشته اتاق کور | Reza M. rad
دلنوشته در ورطهی رشک | ABIGAIL
دانلود دلنوشته خاطرات یک جُذامی
😍😍😍عالی بودد
ممنون از زحماتتون(◕ᴗ◕✿)
ممنون از شما دوست عزیز بابت اعتمادتون