زمانه را میبینم چه با تجربه دهانم را از سکوت دوخت دلم را از حرف پر کرد! حال ایستاده در کناری نگاهی پر تنفر به نااحوالی هایم میاندازد! و مرا به مرور خاطرات وادار میکند..چه آزار قشنگیست!عشقورزیدن به آدمی که دوستداشتن برایش بیمعناست…! میدانی برای تو رفتن آسان بود؛اما هنوز…برای من سخت است فراموشکردن… «دوستت دارم»هایی که تو، در گوشی بهم میگفتی!خیالی نیست…
آسودهخاطر باش!
هر شبانه را،
بیهیچ دردی خفته باش…
هیچ چیز آدم رو عوض نمیکنه؛
جز عشق!
که به خاطرش تغییر میکنی؛
اما میدونی
اگر یک روزی عشق از دلت رفت،
دیگه هیچوقت اون آدم سابق نمیشی…
روحم دلیلیست برای زنده ماندنم!
پس زندگی را سخت مجبورم…
ای جسم فرسوده از درد،
تحمل کن مرا!باید بدانی تپشِ هیچ قلبی ابدی نیست!
یک روزیمرگ، حقیقت را برایم آشکار میکند…!
دلتنگی درد عجیبیست که به آن دل بستم…
نمیدانی که هر شبانه را سیر به فکرت هستم…!
کاش بدانی دیگر
دفترچهی دلتنگیهایم
لبریز از نبودت شده…
نمی خواهی برگردی؟
نمیخواهی بدانی
که دیگر با دل بیصاحبم چه شده؟
دانلود دلنوشته اندکی مرا بشنو
دل غم زده مرا ببین
ببین چگونه میسوزد
ببین مرا که چگونه ؟
عذاب نبودنت در اندیشه هایم شعله ور شده
تو نمیدانی دیگر
از برزخی که برایم ساختی
جز انبوهی از خاکستر چیزی نمانده
از منی که همیشه در اسارت عشق عذاب آوردت جان میدادم
به تویی که وجودم را اینچین نادیده گرفتی
تو ای عشق جان که دلیل تمام ناگفته هایم هستی
نمیدانی چگونه فریب دادی مرا
اسیر دام عشق کردی مرا
رفتی و با رفتنت نمیدانی
به چه عذاب تلخی دچار کردی مرا..!
بازم هوا ابری ست و خیابان بی انتها
میخواهم اینبار را تا مرز جنون با تصور بودنت قدم بزنم
تا شاید سهمم از دلتنگی رفع بشه…
خسته از تکرار بی پایان دلدادگی
از رسم نا رفاقتی های زندگی
خسته از این ناخوش احوال یا
از تکرار نبودن ها
از این حس تلخ دل بریدگی
خسته از این غم فرسوده ای که دچارشم
از این دلشکستگی
که دیگر مبتلا یشم…
چه دلتنگت شده ام
مَنِه دست و پا بسته را ببین
که در خیالت غرق شده ام
تو نمیدانی که درگیرت شده ام
رفتی و مرا از خود
چه بی خبر گذاشته ای
نمیدانم!
انگاری که دیگر
تو مرا از خویشتن گرفته ای…
هیچکس ما را برای خودمان نمیخواهد
همه ما را برای دریافت، یک لیست از نیازهایشان طلب دارند.
یاوه گویی شده ام در نبودت
که دگر از فرط دلتنگی
آرام جان ندارم…
دلنوشته های انجمن یک رمان