دانلود دلنوشته آجودان حق
خلاصه:
دانلود دلنوشته آجودان حق سخنم سمی است از جنس تلخی که گوشهای شنونده را نمینوازد، سخنم همیشه تلخ بود و خواهد بود، شیرینی سخنانم را کذب پاک کرد ماند این تلخی که مشتری نداشت. دروغها را از بزرگان آموختم، کودک را چه به دروغ؟!جامعهام بوی دروغ میدهد، این بو مرا آزار میدهد.
پیشنهاد می شود
دانلود دلنوشته از شهر دلت کوچ خواهم کرد
دانلود دلنوشته دنیاى خواب رفته
دانلود دلنوشته طلوع دوباره ی من
چگونه میتوانم نفس بکشم در هوای پاک حقیقت؟!
وقتی هیچ نشانی از حقیقت در دنیای من جلو نمیکند!
خواستم فرار کنم از دست هوای کثیف،
اما فهمیدم که این هوا حاصل تنفس مردمان آن است.
زهر زندگی من همان دروغی بود که از دهان دیگران درون زندگی من تزریق شد؛
درمان اینهمه مردار پلید درونم چیست؟! شنیدن یک سخن سزا.
هر کسی جرعت چشیدن حق را ندارد
برای اینکه طعمی جز تلخی ندارد؛
مردمان این شهر چاشنی شیرینی یافتند،
دروغ را با حقیقت میخورند تا شیرین شود؛
حقیقت تلخ زندگی.
در شهری زیستم که مردمانش شاد بودند؛
حقیقت جرم و کار درست حرام بود،
دلنوشته آجودان حق
شهری که ماه عسل مردمانش دادگاه بود،
تهمتهایش سند داشت با منقولههای اضافی،
شهری که روباهان در آن جولان میدادند!
گرگان زیر باران در خیابان پرسه میزدند،
من بیخبر از این دنیای وارونه از ترس گرگان،
در آرامش با روباهان همخانه شده بودم!
به وقت زوزههای گرگها
مردمان شهر مشغول تماشای هفت پادشاه بودند،
هیچ نمیدانستند فردای این تاریکی؛
خبرهای خوبی برایشان ندارد.
من برعکس همه در بیداری کابوس میبینم
کابوس ناامیدی و یأس، کابوس تنهایی
کابوسی که هر روز برایم تکرار میشود؛
مقصر نیست کسی جز خودم، مقصر خودمم.
ساختمانهای این شهر بوی خ**یا*نت میدهند،
این آجرهای بیجان با خود خبری دارند؛
چه کسی میخواهد به آنان گوش دهد؟
همگان گوشهایشان را به نغمه گوش خراش
یکدیگر خوش کردهاند، نوای سکوت دلنشین
اینجاست! دلنوشته آجودان حق
نفس حق را بریدند شغالان کذب خوار
چون سودی برایشان نداشت زندگی او،
در این شهر بیدر و پیکر اگر ثمرهای نداشته باشی،
بایستی با زندگی وداع کنی!
موشها ریشه امیدم را جویده بودند،
مارها در آستینم خانه کرده بودند!
پیشنهاد می شود
دلنوشته من یک دخترم |_sanam_gh
دلنوشته ماشین زمان | meli770 و شمیم فرهادی