دختری زاده شد از دل آتش.برون آید از او کینه و خشم. آرزویش مرگ. دلش تنگ…این رسم یا مکر زمانه است که هر آنچه بخواهی زمانی یابی که دگر نخواهی.من در هیچ، هیچ شدهام. سرگرم خویش ز غم، گیج شدهام. گذرم دریچه ز عشق، پیر شدهام. آدمی یک بار زندگی میکند؛ اما بارها میمیرد. من خود دیدم کالبدم را شکافتن را. من خود دیدم رفتنم را.
***
آه میکشم تا غبار غم باز در خانهام ننشیند.
آه میکشم تا باران هوس باریدن بکند.
آه میکشم تا چلچله پیغام من را به گوهر مقصود برساند.
***
گمانم که دلم دل نیست دیگر.
خاکستری بیش نیست دلم.
گمانم که آدمیّت را به خاک سپردهام.
جسمی بیش نیست دلم.
***
به آسمان بگو بگرید تا آتش درونم را خاموش کند؛
قبل از آنکه موسم دیگری شعلههای دیگری برافروزد.
***
ای آیینهی دلم تو دانی لبخند چیست؟
لبخند همان است که زمان شادی نقش میبندد؟
گمانم دروغ است؛ پس چرا من در سیل غمم میخندم؟ میخندم… .
***
افسار سرنوشت دست کیست که اینگونه زمام کار ما را در دریاچه اندوه سر سنگ بلوری، ته بغض ماهی و آواز قناری؟ و چه آهی چه خوانند تو را خدایا که در خوشبختی را رو به عموم باز کنی؟
***
مگر عامل مرگ رفتن روح از جسم نیست؟
من نیز روحم را گم کردهام!
دانلود دلنوشته نخستین کالبد
اگر اشکهایم زبان داشتند، چنان گلایه میکردند
که هر روز مجبورشان میکردم مدام بریزند!
***
جان به جانم کنند من خسته میمانم.
جان فشانی ها کنند من خسته میمانم.
جان ز جانم خستهتر میمانم.
***
مژده میدهد قلبم که نسیمی ز سوی یار میآید!
مژده میدهد قلبم که یارم بیوقوف میآید!
مژده میدهد قلبم که یارم این دیدار بار آخر است انگار!
اما مگر بار اول نبود جانا؟
***
هر روز در آرزوهایم تو را صدا میزدم.
میخواستم تو را.
میخواهم تو را.
تو را که نیامده رفتی!
***
پشت پنجره را دیدی؟
کودکی میپرد هر روز تا ببیند تو را.
دفترت را دیدی؟
دوستانت میخوانند تو را.
خانهی پدری رفتهای؟
مادر و پدرت چشم به پنجره آرزوی آغوش دارند.
***
چشمانت را که ببندی میبینی مرا؛
مرا که دور میشوم هر روز
و تو میگویی چرا؟
***
اشکهایم چتری شدند بر سایهی ظلمت روزگار.
هر بار که شکنجه میشوم،
اشکهایم مسکن میشوند.
دلنوشته های کاربران انجمن:
دلنوشتهی عشق فریاد میزد |زهرا علیزاده
دلنوشتهی سرآغاز | فرزانه رجبی