وقتی جلوی او میایستم دلم خودش را به در و دیوار می کوبدتا به او برسد.با او برفیترین روزها برای من یک روز آفتابی پر از گرماست.با او در اوج زمستان بهار است.نگاهش برای من یاد آور زلالی آب است به همان پاکی به همان شفافی، آنقدر شفاف که می توانم دوست داشتن را از نگاهش بخوانم.روی به روی من نشسته است با لبخندی بینظیر… .
من می خواهم از او نقاشی بکشم ولی مگر می توانم!
وقتی او این چنین با لبخند به من نگاه میکند،
قلبم در حال پرواز است
ولی در این بین جدال عقل و دل… .
دل پیروز میشود و من قلم و کاغذ را کنار می،گذارم و میگویم نمیتوانم؛
با تعجب می گوید چرا؟
با لبخند میگویم دلم برای توی میتپد و نمیگذارد که از این صورت زیبا
حتی یک خط را روی کاغذ بکشم
چون مالکانه فریاد میزند؛
حق نداری این زیباروی چیزی را
روی کاغذ بیاوری!
***
به نام خالق محبت
آرام کنار هم قدم میزنیم.
ابرها آرامآرام کنار هم جمع میشوند و باران میگیرد… .
دستش را میگیرم و میگویم برویم زیر سایهبان؛
با لبخند میگوید:
– «نه».
با لبخند میگویم:
– «چرا؟»
میگوید:
– «میخواهم زیر بارون برای عشقمون دعا کنم آخه دعاها مستجاب میشه.»
دستش را میگیرم و هر دو زیر باران میرویم و دست بلند میکنیم به دعا
به خدا میگویم:
– «خدایا من دلم برای او میتپد
او را برای من حفظ کن و عشقمان را پایدار بدار!»ـ
دانلود دلنوشتهی دلم برای او میتپد
به نام خالق مهر
کنار ساحل دریا نشسته بودم و به دریا نگاه میکردم… .
انگار درون دریا صورت زیبای او را میدیدم با یک لبخند جادویی!
قلبم او را طلب میکرد و میخواست او کنار ما باشد… .
آنقدر در فکر بودم که با صدایش به خودم آمدم:
– «به چه اینقدر عمیق نگاه می کنی؟»
با لبخند به سمتش برگشتم و گفتم:
– «به تو.»
– «قبل از من؟»
– «باز هم به تو، تو در همه حال در فکر منی و من نمیتوانم از فکر به تو دست بردارم تو در قلب من حک شدی و قلبم از هر فرصتی برای یادآوری تو استفاده میکند.»
دستش را در دست گرفتم و با لبخند به چشمانش زل زدم… .
چشمانی که در عمقش «دوست داشتم» را فریاد میزد… .
***
به نام خالق انسان
آرام موشک کاغذی که ساخته بودم را پرت کردم تا پرواز کند،
او نیز بعد از چند لحظه پرواز
روی دامنش نشست… .
با لبخند موشک را برداشت و گفت:
– «سفیر فرستادی؟»
با باز و بسته کردن چشمانم تأیید کردم،
او نیز موشک را برداشت و بازش کرد و درونش را با صدای بلند خواند:
– «ای که عشق مرا به تو زنجیر کرد
دلم فقط برای تو می تپد… .
پس با من باش تا بتوانم،
مثل کوه در مقابل مشکلات قدعلم کنم
و از هیچ چالشی ترس نداشته باشم!»
***
به نام خالق مهر و محبت
آرام گل یاس سفید را میبویم،
اولین چیزی که در ذهنم جا میگیرد
بوی عطرش است… ـ
بوی عطرش همانند این گل
مرا با خود میبرد و در
دریای عشقش غرق میکند،
قلبم را به تپش میاندازد،
عقلم را خاموش میکند،
و دلم راه میگیرد تا او را پیدا کند…!
دلنوشته های عاشقانه یک رمان:
دلنوشتهی خاطرات احساس | مریم سعادتمند