دانلود دلنوشته‌ی استبداد ⭐️

نمی‌دانم قرار است چه بنویسم!؟شاید این دل نوشته بی‌نام‌تر از بی‌نام‌ باشد،شاید هم نام‌دارتر از بی‌نام…شاید هم یک‌جور دیگری از دموکراسی باشد… !سخن نویسنده: ممنون از بهارجان قربانی بابت جلد ذهنم پر می‌کشه، میره جاهایی که نباید بره؛میره جاهایی که دلم نمی‌خواد بره… .میره جایی که دل هم با جون و دل همراهیش می‌کنه.خوشم نمیاد،

می‌خوام منصرفشون کنم.

نمی‌تونم… با دل و عقل عزیزم تویِ جدالیم تا به اون چیزی که من می خوام فکر کنند.

ولی اون دلش نمی‌خواد.

من می‌خوام دلم بره جایی که من دلم می‌خواد،

ولی دلم دلش نمی‌خواد بره جایی که دلم می‌خواد!

***

بعد از دموکراسی که راه افتاد، نتونستم با دل و عقلم؛ ذهنم خیلی اوقات همراه بشم.

چون چیزهایی رو می‌خواستن که من نمی‌خواستم!

نمی‌خواستم حتی بهشون فکر کنم، چه برسه به این‌که بخوام افسوس بخورم.

نمی‌خوام برن جایی که دلم نمی خواد.

ولی خیلی بی‌رحمند…

خیلی…

خیلی… .

***

خسته‌ام از دموکراسی؛

چرا باید خیلی وقت‌ها حرف، حرفِ عقل و دل باشه؟!

پس من چی؟

البته خیلی اوقات هم شده، عقل و دل بنشینند یک گوشه و فقط نقش تماشاگر را بازی کنند،

ولی هرچه هست از دموکراسی خسته‌ام، دلم کمی استبداد می‌خواهد… .

 

دانلود دلنوشته‌ی استبداد

 

دانلود دلنوشته‌ی استبداد

 

 

موفق شدم به ذهن و عقل عزیزم بفهمانم،

که من مسئولِ طرز تفکر دیگران نیستم.

من بهشون گفتم این طرز فکر درست نیست!

بهشون گفتم به هرچیز که در این جهان هستی فکرکنی

برات اتفاق می‌افته… .

بهشون گفتم به چیزایِ مثبت فکرکنند… باقیش امّا دست من نیست.

***

مدتیِ که دلم بدجور دلش پاییز می‌خواد.

جوری که از همین الآن دارم بویِ پاییز رو استشمام می‌کنم.

جوری دلم هوای پاییز رو کرده، که انگار قراره تا چند ساعت دیگه لباس گرم بپوشم؛

و به دل خیابون بزنم… .

***

خیلی با خودم، عقلم و دلم کلنجار رفتم، تا بی‌خیال این حس بشیم؛

ولی نشد…

نشد که بیخال این حس دلتنگیِ عجیب و غریبم به پاییز بشم.

نمی‌دونم قراره چه اتفاقی تویِ پاییز بیوفته که از الآن منتظرشم!

***

هر وقت نفس عمیق می‌کشم، بویِ پاییز و آذرماه رو از همین حالا حس می‌کنم؛

جوری که انگار فقط دو قدم باهاشون فاصله دارم… !

به نظرم شهریور این وسط مانع رسیدن من به پاییز جانم شده.

نمی‌فهمم چرا وسط این همه گرما انقدر دلم پاییز می‌خواد!

***

استبداد یعنی خود رای بودن،

یعنی لجباز بودن… .

یعنی وقتی عقل و دل می‌خوان بنویسن، نذارم.

وقتی می‌خوان کاری انجام بدن، بگم نه.

یعنی مبهوت بودن عقل و دل… .

***

استبداد یعنی؛

بیدار کردن حس اتحاد درونی…

یعنی بیدار کردن چیزی، که هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌تونه جلوش وایسه.

اتحاد درونی من یعنی؛ اگه بخوام می‌تونم کوه جا به جا کنم!

استبداد، یعنی خاموش کردنِ بقیه‌یِ حس‌ها و بیدارکردنِ حس اتحاد درونی.

***

مدتی‌ست که اتحاد درونی عزیزم رو بیدارکردم.

از وقتی اتحاد جان‌مان بیدار شده،

عقل و دل کم‌تر از قبل تویِ سر و کله هم می‌زنند.

 

 

دلنوشته های کاربران انجمن یک رمان:
5/5 - (1 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1455 روز پیش

بازدید :1584 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

دلنوشته‌ی استبداد

نویسنده

MelikA1377

ژانر

ویراستار: REIHANE_F

طراح

بهار قربانی

تعداد صفحات

20

منبع

یک رمان

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



افزودن نظر