و بار دیگر عاشقی ممنوع! بار دیگر عشق ممنوع.بار دیگر جغد شومی که رنگها را به دخمه برد. و شادیها را… .یک بار دیگر… شاید یک داستان دیگر.شاید یک دلنوشت دیگر.سخن نویسنده: این دلنوشته جزی از مجموعه دنیای تخیلی من،هستش.?به نام عشق.به نام عشقی که بیرحم است.به نام عشقی که خود به تنهایی ظلم است.به نام عاشقی ممنوع دیگر.که یا کشته میشود، یا میکشد. یا میمیرد، یا ترک میکند.به نام عشقی که خود ظالم است.?
***
به نام عشقی که
اینبار هم ممنوعیت خود را به رخ کشید.
قدرت خود را به رخ کشید.?
***
و باز هم آغاز شد!
قصهی عاشقی ممنوع!
عشق ممنوع!
نمیدونم این کلمه بهم
حس ترس میده.
یه حسی که از تکتک کلماتش میترسم.?
***
حسی که
نمیدونم خوبه؟
بده؟!
حس ترس،
حس خوب،
حس نگرانی،
حس آرامش،
حس دلهره،
حس… .
هزارو یکجور حس… .
یکی از یکی گنگتر!?
دانلود دلنوشتهی عاشقی ممنوع
ولی ازطرفی فکر کنم
دنیا، زمانه… .
بدجور باهام لج افتادن.
بدجور دارن باهام بازی میکنن.
بدجوری… .
میدونن عاشقی ممنوع!
میدونن عشق ممنوع!
میدونن هر آدمی نمیشه وارد شه.
میدونن باز هم کسی رو، دلی رو… .?
***
هر چی که هست،
عشق باهام بازی راه انداخته.
میخواد یک روی دیگهی خودش رو بهم نشون بده؛
وگرنه محاله این حال برای من.
منی که قدرت درونیم… .
منی که بخوام میتونم کوه جابهجا کنم.
منی که اراده کنم همه چی تمومه… .
داره باهام بازی میکنه.
میخواد قدرت خودش رو به رخ بکشه.
ولی خبر نداره… .?
***
فقط نمیدونم
کدوممون قراره برنده باشیم؛
توی این بازی.
بیشک که خودم برندهم.
ولی اگر… .?
***
این حال
برای دل من محال ممکن بود.
هست و خواهد بود.
برای همین اینقدر داره خودش رو به در و دیوار میکوبه؛
برای همین یه جوریه.
یکجوری که حتی خودمم نمیدونم چجوری.
ازطرفی استبداد و اتحاد
دارن بهم میفهمونن عشق یک غریزه بیشتر نیست.
خیلی راحت میتونم تمومش کنم؛
چیزی که هنوز به عشق نرسیده.?
***
شاید اینبار
عاشقی ممنوع!
تو قالب یک دلنوشته.
شاید هم تبدیل بشه به یک
داستان کوتاهی که
دختری رو به “خونخواهی”
مجبور میکنه.?
دلنوشته های کاربران انجمن یک رمان:
دلنوشتهٔ زبان دل | آتوسا رازانی کاربر انجمن یک رمان
دلنوشتهی آرام جانم | ӍAHSA کاربر انجمن یک رمان
دلنوشتۀ صندلی انتظار | REIHANE_F کاربر انجمن یک رمان