خلاصه:
دانلود دلنوشتهی زندانی از جنس سکوت لبخندهایم طعم اشک میدهند، گول این ظاهر را نخور!من خیلی وقت است بغضم را در سکوت میشکنم و تکههایش لبخندم را میتراشد. در اینجا سکوت، زندانیست که من اسیر آن شدهام و زندانبان آن خودم هستم؛ زندانی از جنس سکوت! سکوت! دلم میخواهد از سکوت بنویسیم، خب این تنها کلمهایست که حتی اگر نامش را به زبان بیاوری، در هم میشکند.
هم نامش عجیب است، هم دنیایش!
شما را نمیدانم اما سکوت من، پر از حرفهایی است که نمیتوانم آن را بیان کنم.
البته که سخت است!
سکوت میان بازی گوشیهای کودکانه سخت است!
وقتی اسیر سکوت میشوی، تنها راه و رسم یک چیز را خوب بلد میشوی و آن «انتظار کشیدن» است؛
انتظار برای رهایی از سکوتی که خودت زندانبانش هستی.
***
دنیای خاکستری
این روزها شدهام آن باران بهاری که میبارد اما دلیلی ندارد و گاه و بیگاه هوس بارش میکند.
من هم میبارم؛ آن قدر که کویر میشود گلویم،
آن قدر که بغض میخوابد با لالاییهایم.
میدانی؟ جای خالی آرامشم درد میکند.
واقعاً درد دارد! نه تمام میشود و نه خوب!
ای کاش دلیل این حال را بدانم!
نه که مطلقاً بد باشد، نه! کمی خوب و کمی بد است.
توصیف حال هم وضعیت نسبی است؛ چرا که همیشه خوب یا همیشه بد نیست.
با هر حالی که داری، کافیست سکوت کنی؛ آن وقت میفهمی که دنیا خاکستری است.
دانلود دلنوشتهی زندانی از جنس سکوت
«هیولا»
میدانی یک آدم چگونه میمیرد؟
وقتی قلبش ضربان نداشته باشد؟
وقتی به قتل برسد؟
وقتی دیگر نتواند نفس بکشد؟
اشتباه میکنی!
یک آدم وقتی میمیرد که فراموش شود!
نه از آن فراموشیهای ساده؛ از همانهایی که وقتی در کنار دیگران هستی اما متوجه میشوی فراموش شدی.
همهی ما هیولاهایی هستیم که باعث مرگ بقیه میشویم.
میخندی؟ پس بذار این حقیقت رو بهت بگم.
هیولاها فقط خون نمیخورن، فقط ترسناک نیستن؛
هیولاها باعث میشن احساساتت رو فراموش کنی و بمیری!
به جای زهر، خاطره به خوردت میدهند تا غم و اندوه بالا بیاوری و اشک بریزی.
من هم مردم!
چون تنها احساساتی که دارم فقط سکوت کردن است.
بدی داستان آنجاست که به جای یک هیولا، چندتا هیولا یه من حمله کردند.
یعنی حالا سکوت بدتر از اون هیولاها هست؟
دلنوشته های کاربران یک رمان:
آموزش تایپ رمان در انجمن یک رمان
دانلود دلنوشته قلبی برای تو میتپد
بسیار زیبا
ممنون از نویسنده محترم.