خلاصه:
منتظرم.!منتظر روزی که برای همیشه بروم و از غمها، دردها و اشکهای بیوقفهام خلاص شوم.دیگر تاب و توان تحمل کردن این زندگی را ندارم. منتظرم…! آری من بیصبرانه منتظر روز رفتنم هستم! گاهی میشود که از همه چیز و همه کس میبری… . دیگر امیدی برای نفس کشیدن و ادامه زندگی نداری! آن وقت است که آرزوی هر روزهات، آرزوی مردنت میشود!
***
راستش را بخواهی من هم این حال بد را تجربه کردهام و همیشه آرزوی مرگ و رفتن را کردهام.
فقط همین…!
اما امروز میخواهم دیگر آرزو نکنم!
***
میخواهم امروز،
روز رفتنم را تصور کنم…!
شاید روز رفتن بعضیها برایم گریه کنند!
برخی شاد و خوشحال باشند و برخی هم برایشان اهمیتی نداشته باشد… .
تصور میکنم روز رفتن را!
***
تصور میکنم کسانی را که برایم گریه و بیتابی میکنند.
میدانم…!
خیلی خوب میدانم که گریههای آنها به زودی تمام میشود!
نهایت گریه و بیتابی آنها چهل روز است… .
***
میدانم به زودی من را فراموش میکنند!
خاکی که مرا در آغوش گرفته، سرد است و همان سردی باعث میشود که دیگران مرا به دنیای فراموشی بسپارند!
***
چشمهایم را باز میکنم
سرمای خاک ببرم را با تک تک سلولهای بدنم احساس میکنم.
نفسهایم به شمارش افتاده است.
نکند آرزویم دارد بر آورده میشود و به زودی میروم؟!
***
پس بالاخره خدا صدایم را شنیده است!
بالاخره میخواهد آرزویم را بر آورده کند.
اما…!
شاید رنج، سختی و زخمهای زیادی به روحم وارد شده باشد،
اما هنوز هم هستند کسانی که دوستشان دارم و دوستم دارند!
دانلود دلنوشتهی روز رفتنم
شاید هم فقط من آنها را دوست دارم و آنها همانهایی هستند که از رفتنم خوشحال میشوند!
شاید آنها دوستانم باشند؟
***
نمیدانم!
ولی این را میدانم که آنها دوستانم نبودهاند…
آنها دشمنانم بودهاند!
دشمنانی که در پی فرصتی برای شکستن بودهاند!
***
خاطراتم را مرور میکنم. پر است از اشک، بغض، تنهایی، درد، نا امیدی، یاس، حال بد، گریه… .
خندههای دروغی و قهقههایی که از صدها فریاد بدتر و دردناکتر بودهاست!
***
همین…!
من حتی خندههایم هم تظاهر بوده است!
خندههایی که فقط برای این بود که کسی از درون من آگاه نشود!
***
یادم میآید همه به من میگفتند:
– «خوش به حالت فارغ از غم جهانی و راحت میخندی!»
***
همیشه بعد از این حرفشان میخندیدم، یه خنده بلند!
آنها فکر میکردند این خندهی بعد از حرفشان بهخاطر نداشتن غم است!
***
خبر نداشتند به آنها و حرفشان میخندم! به طرز فکرشان میخندم!
به این میخندیدم که خبر نداشتن من حالم خیلی بد است!
***
میخندیدم چون خبر نداشتند قلب، روح، غرور و احساسم را همیشه از دست دادهام!
آدمها نمیدانستند که من مرده متحرکی بیش نیستم!
دلنوشته های کاربران یک رمان:
دنبال رمان انلاین جدید می گردی
مجموعه دلنوشتههای “صورتیترین حس” | ف.سی
مجموعه دلنوشتههای “خودنویس آبی من” | Fateme078
دانلود دلنوشته دست به قلم میشوم
خیلی خوب بود. خط به خط قابل لمس و شیوا…
و از همه بهتر، پایان خوب و دلی بود که اسم دلنوشته رو برازندهی متن کرده بود و سیاهی نوشته به سفیدی تعبیر شده بود.
قلم نویسندهی عزیز سبز و ماندگار.
بازم منتظر دلنوشتههای سیاه و سفیدتون هستم.