خلاصه: پارمیس یه پرنسس که ما بهش میگیم خیالی آخه توی کهکشان راه خیالات زندگی میکنه و تنها نیست. پارمیس با بهترین دوستاش یعنی تِرسا و پارمیدا زندگی میکنه اما تِرساو پارمیدا پرنسس نیستن، توی شهر خیال با همسایههاشون که خیلی زیادن قابل شمردن نیستن.
همسایهها به پرنسس پارمیس، تِرسا و پارمیدا سه قهرمان میگن و برای فهمیدن بیشتر فکر کنم نیاز به گوش دادن قصه اونایین!
مقدمه:
تمام چیزهای اطرافمان با یک خیال شروع میشوند، خیالاتی رنگی که من رنگهاشون رو مشخص میکنم. من از بخش خیالات آنچه شما خیال میکنید هستم و من هم از سرزمین خیال اومدم.
در شهری که در میان کهکشانها در کهکشان راه خیال، از زندگی بو و رنگ خیلی به یاد ماندنی، شهر آرام است از صداهای پر جنب و جوش شهری خبری نیست آخه اینجا شهر خیاله و هر کسی به دنبال زندگی خود بود. کفشدوزکها درحال جمعآوری شهد گلها بودند و پروانهها و زنبورها هم به همانکار مشغول بودند. پرندگان در حال جمعآوری چوب بودند و… .
خلاصه سرتون رو درد نیارم هرکی یه کاری میکرد اما این کارا فرق داشت آخه میخواستن دور هم جمع بشن و یک شب به یاد ماندنی را کنار یکدیگر بگذرانند، همه از ترس صدایی مانند بـوم دست از کار کشیدند و به سمت صدا روانه شدند. صدا مثل همیشه از آزمایشگاه آقای والر اومده بود و خب هر کسی به کار خود مشغول شد ولی باز آن صدا همه را ترساند خب این یکی دیگه غیر طبیعی بود.
دانلود داستان کودک پرنسس خیالی
تِرسا که مشغول تاب بازی کردن و آهنگ گوش دادن با هدفنش بود هیچ صدایی نمیشنید ولی اون صدا اونقدر بلند بود تا از هدفنی که توی گوش تِرسا بود عبور کند و به گوش او برسد. پارمیدا از باغ بیرون اومد و هراسان به سمت تِرسا رفت و تکانش داد و گفت:
– تِرسا مگه صداها رو نمیشنوی!؟
تِرسا که از ترس دست روی قلبش گذاشته بود گفت:
– خب حالا مگه چی شده، صدا از آزمایشگاه آقای والر که همیشه است.
پارمیس از سمت دیگری آمد و گفت:
– درسته که از آزمایشگاه آقای والر است ولی آقای والر فقط یه بار میتونست اون صدا رو ایجاد کنه چون آزمایشگاه نابود میشد و نمیتونست باز آزمایش انجام بده.
تِرسا: مگه چند دفعه صدا اومده؟!
پارمیدا: دو بار.
قبل از اینکه تِرسا بخواد حرف بزنه باز هم صدای بلندی مانند صدایهای قبلی اومد البته این صدا خیلی بلندتر از صدای قبلی بود.
پارمیس: اینم سومیش!
و بعد یه نفر که بلند بلند برای خودش آواز میخوند به اون سه نفر نزدیک شد، صدا آشنا بود.
پارمیدا: به نظرتون یه صدا نمیاد؟ این صدا خیلی آشنا نیست؟
تِرسا: آره جواب سوال اول و سوال دومت، این صدای آقای والره… .
پارمیس: آقای والر!
آقای والر: بله پارمیس؟
تِرسا نگاهی تعجیب زده به او کرد و گفت:
– شما کجا بودین؟!
آقای والر: خب معلومه امروز روزی بود که باید میرفتم حمام پس به جای حمام، رفتم توی دریا!
بعد از تموم شدن حرف آقای والر دوباره صدای انفجارمانندی اومد ولی این بار چهار دفعه تکرار شد.
داستان کوتاه های انجمن :
داستان کوتاه سفر به دنیایی دیگر | *سارا*
داستان کوتاه گنوم | پانیذ بابائی
داستان کوتاه آجودانیه | کار گروهی
دانلود داستان کوتاه بهار عاشقی
سلام، چرا نمیشه دانلودش کرد؟؟
سلام
در اخر سایت باکس های دانلود قرار دارد در سه فرمت که به راحتی هم دانلود صورت میگیره