خلاصه داستان:
دانلود داستان کوتاه کهکشان _ دختری که در راه زندگی سخت مورد امتحان روزگار قرار میگیرد و او در همه حال دست به گریبان خدایش میشود. حال طی یک عشق پوشالی گرهای بر راه سرنوشتش میافتد که دستهای پشت پرده چندان بی تقصیر نیستند. اما او هست و خدایش و حسینی که در همه حال هوایش را دارد.
دانلود داستان کوتاه کهکشان
قسمتی از داستان:
سوار ماشینش شد. کنار ماشین ایستادم. گفت:
– اینجا که وایسادید هوا سرده. بیاید بشینید توی ماشین.
مغزم آلارم زد. اطراف را نگاه کردم. کسی در کوچه نبود. گفتم:
– همینجا وایمیستم.
– هوا سرده. منم کارِتون دارم. بیاید بشینید، بعدش زود پیاده شید.
چنددقیقه اشکالی ندارد. شاید داشتم به شریفی اعتماد میکردم. سوار شدم. حس خوبی در آن ماشین مدلبالا نداشتم. شریفی شماره همراهم را گرفت. صدایش از کیفم نیامد. گفت:
– شاید افتاده! دانلود داستان کوتاه عاشقانه کهکشان
درمانده گفتم:
– نمیدونم…حالا چکار کنم؟
– عکس خانوادگی که نداشتین روی گوشیتون؟
– نه اصلاً. فقط…فقط یه عکس از بابام هست و یه شماره ازشون.
خندید:
– خب چه اشکالی داره؟
یادم رفته بود درباره حساسیت شغل پدرم به شریفی حرفی نزدهام. گفته بودم مهندس یک شرکت است. خودش چندبار تلاش کرده بود باز هم بداند اما چیز بیشتری دستش را نگرفت. به مِنمِن افتادم:
– خب…نه اشکالی که نداره… .
اما خودم میدانستم اشکال دارد، خیلی هم اشکال دارد. شریفی ماشین را روشن کرد و راه افتاد. گفتم:
– کجا میخواید برید؟
– میریم در اصلی حسینیه، مادر و مادربزرگتون رو سوار میکنیم میرسونمتون خونه. اگرم میخواید یه سر بریم کلانتری، شاید پلیس بتونه پیداش کنه.
شریفی با سرعتی غیرعادی داخل خیابان پیچید. گفتم:
– پس قرار بود بریم دنبال مادرم و عزیز… .
جواب نداد.
پیشنهاد میشود
داستان کوتاه منجی مرگ | الهام سواری
داستان کوتاه آتش و پروانه | سارا خیرآبادی
داستان کوتاه اعترافات یک سرنوشت