دانلود داستان کوتاه شبیه او اختصاصی یک رمان
خلاصه:
شبیه او، داستان یک عشق یک طرفه است که از لیلی داستان، مجنونی میسازد، که از خود واقعیش میگذرد تا شبیه ”او“ باشد. ”او“یی که چنان در دل معشوقش ریشه دوانده که طوفان زیبایی زبانزدش هم آن را ریشهکن نمیکند!
دانلود داستان کوتاه آیینه جادویی
قسمتی از متن :
– مبارکه. به پای هم پیر شید.
از زیر تور سفیدش، عاقد را وارسی کرد و با خود گفت که کاش به جای باهم پیر شدن، با هم شاد بودن را آرزو میکردند. کاش آنطور که میگویند، سالی که نکوست از بهارش پیدا نباشد که بهار زندگی آنها، در اوج شادی دیگران، برای آن دو غمناک بود.
به سمت امیرحسین برگشت و دستان امیرحسین، لرزان تور را در دستش گرفت و از روی صورت عروسش کنار زد.
نگاهش، به ظاهر روی او بود، اما حواسش، به هیچ وجه! آن را از تند تند پلک زدنش میشد فهمید و عاطفهی تشنه چشمان قهوهای رنگش را تشنهتر میکرد، وقتی مستقیم به چشمهایش خیره نمیشد. حیف آن دل عاشق عاطفه که در اوج ناامیدی، باز امیدوار و شاد بود به اینکه حداقل دیگر، شبهایش با او صبح میشود و صبحهایش شاید با او به خیر! اویی که یک آن، نگاهش به گوشه در افتاد و تپشهای قلب عاشقش، از سر گرفته شد. تور را ول کرد و بی توجه به صدا زدن عاقد برای امضا، به سمت اویی رفت که دیگر نبود.
مادرش، روبه رویش ایستاد و گفت:
– چیکار میکنی امیر؟
امیرحسین با دست چپش، که حالا حلقه طلایی عاطفه در آن میدرخشید، مادرش را کنار زد ودر همان حال گفت:
– الان میام.
و از خانه پدریاش که به زیبایی آراسته شده بود، به دنبال آهوی رمیده از دامش دوید و وقتی به خیابان رسید
این داستان عالللللللللللللییییییییییههههههههههه
یه چی فراتر از عالی*.*
عاشق نویسنده شممممم
به امید پیشرفت های بیشتر*.*
داستان بسیار زیبایی بود با قلم عالی.
داستان بسیار زیبایی بود با قلم عالی.
موفق باشی نویسنده عزیز