خلاصه داستان:
دانلود داستان کوتاه دختری که خون مینوشید _ دختری که برای تحصیل به شهر تهران آمده، در یک شب با واقعیتی مواجه میشود که زندگیاش را دستخوش تغییر قرار میدهد. هویتی که ازش باخبر نبوده و سعی میکند خودش را سازگار کند… اما غافل از اینکه عزیزترینش قرار است قربانی این ماجرا شود!
دانلود داستان کوتاه دختری که خون مینوشید
قسمتی از داستان:
شب بود و در خیابان تاریک قدم میزد. نگاهش را به ماه گاززده دوخت و آهی کشید.
به طرف پارکی رفت و روی نیمکتی نشست که صدای صحبتهای دو نفر را شنید.
– نه بابا؟!
– آتریسا گفت که ساعت دوازده شب همونجای قدیمی جمع بشیم و چند نفر رو پیدا کرده که حاضر بشن خونشون رو بخوریم.
– وای! دارم میمیرم، میدونی سه هفتهست که لب به خون نزدم؟!
آن دو نفر رفتند و آروشا و فکرهایش دانلود داستان کوتاه را تنها گذاشتند.
ناگهان صدایی گفت:
– خون میخوای، بگو واست جور کنم نه اینکه به جونِ خون خودت بیفتی بچه!
با ترس از جایش بلند شد و با دیدن همان دختر راننده در میان بوتههای تاریک، عقبعقب رفت.
چشمان دختر قرمز شده بود و دندانهای نیشش از دهانش بیرون زده بود و آروشا شروع به دویدن به سوی خانه کرد.
به در تکیه داد و کیف از دستش افتاد و با صدای بلندی، روی زمین سرامیکی راهرو سقوط کرد.
به طرف چشمی در چرخید و سعی کرد پشت در خانه را ببیند که با دیدن یک مرد با چشمهای قرمز، از ترس جیغ خفهای کشید و سرش را از چشمی دور کرد.
کلید را برداشت و در را چندینبار قفل کرد و میز را کشانکشان، بهطرف در برد تا در به هیچوجه باز نشود.
پیشنهاد میشود
داستان کوتاه نیمهی سیاه | فاطمه شکیبا
داستان کوتاه کیهانیسم | رها امینی
دانلود داستان کوتاه جزیرهی روندو
داستان کوتاه اعترافات یک سرنوشت