خلاصه داستان:
دانلود داستان کوتاه جاسپر و ساعت دژاوو _ روزی جاسپر و خانوادش به جایی میرن تا دارو گیاهی جمع کنند. جاسپر و لئون خسته بودند و تصمیم میگیرند که با پدر و مادر خود نروند. آنها نشسته بودند و باید منتظر میماندند تا پدر و مادرشان بیایند. آنها دنبال یک خرگوش میکنند و به یک خانه میرسند تا آنجا تا وقتی که پدر و مادرشان نیامده استراحت کنند. بعداز مدتی جاسپر رفت تا ببیند پدر و مادرش کجا هستند. وقتی پیش آنها رسید دید… .
دانلود داستان کوتاه جاسپر و ساعت دژاوو
قسمتی از داستان:
جاسپر و لئون دو برادر هستند. جاسپر ۱۵ و لئون ۸ سال دارد؛ روزی جاسپر و لئون به همراه خانواده خود برای جمع آوری گیاهان دارویی به جایی که گیاهان دارویی داشت؛ رفتند.
آنها به جایی سرسبز، بزرگ و نزدیک به جنگل رفتند. ساعت هشت صبح بود.
آنها به جایی که میخواستند رسیدند. ماشین را خاموش کردند و پیاده شدند.
حصیر را از ماشین بیرون آوردند و روی زمین پهن کردند. چایی و صبحانهشان را آوردند و مشغول خوردن صبحانه شدند. رابرت پدر و آنابل مادر آنها بودند.
رابرت گفت:
– اونجا رو نگاه کنید یک خونه اونجاست؛ الان آفتاب میاد و داستان کوتاه ما اذیت تو گرمای آفتاب اذیت میشیم. بهتر نیست بریم داخل اون خونه بشینیم؟
آنابل گفت:
– ما که نیومدیم کل روز رو اینجا بشینیم اومدیم داروی گیاهی جمع کنیم و بریم. بعدشم اون خونه صاحب داره نمیشه همینطور بریم داخل اون خونه.
آنها صبحانهشان را خوردند.
رابرت به جاسپر و لئون گفت:
– شما هم با ما میاید بریم روی کوه دارو گیاهی جمع کنیم؟
لئون گفت:
– من حال ندارم و خستهم.
جاسپر گفت:
– راستش من هم حوصله ندارم.
پیشنهاد میشود
داستان کوتاه شفق وهم رویت شد | دومان
داستان کوتاه گردن آویز | یگانه رضایی”یهدا”