این رمان برای کسانی که بیماری قلبی دارند توصیه نمی شود، این رمان بسیار بسیار عاشقانه است پس لطفا قبل از آن که شروع به خواندن آن از سلامتی خود مطمئن شوید. می نویسیم، از عشقی پایدار، از عاشقانه ای بی همتا و از تکیه گاهی محکم و استوار… می نویسیم از عاشقی نیرومند که برای معشوقه ی خود چیزی جز مهربانی و لطف ندارد. رمانی متفاوت با اکثر رمان های عاشقانه ای که تا کنون به دست نویسندگان نوشته شده است. زندگی که مانند زندگی های دیگر فراز و نشیب داشته است، اما فقط به امید رسیدن به هدف ادامه پیدا کرده است.رمان ما کاملا واقعی است و ساخته ی تخیل نیست و هر آنچه که گفته شد حقیقتی از زندگی تک تک انسان های اطراف و حتی خودمان است. از توبه های شکسته شده، از دنیای غرق پلشتی، از زندگیِ بدون او، از مرگ احساس تا خود آزادگی و از نفس آسوده ی آخر که حضورش پررنگ و پررنگ تر شد…
آری، می نویسیم از عشق میان خدا و معشوقه اش. از معشوقه ای گناهکار و رو سیاه و عاشقی مهربان و بخشنده!
چند هفته ای می شد که یک سیم کارت به دور از چشم مادرم خریداری کرده و داشتم. کار خاصی نمی کردم فقط مزاحم تلفنی دیگران می شدم. برای کسی مانند من که روزش را با تنهایی هایش می گذراند سرگرمی خوبی بود. در پی این مزاحمت ها با پسر
دانلود داستان کوتاه تلنگری برای من
رمان عاشقانه تلنگری برای من لوسی آشنا شدم. بی شک اگر صدای مردانه اش را نمی شنیدم فکر می کردم دختر دوازده ساله ای بیش نیست. از او خوشم نمی آمد اما هم برای وقت گذرانی خوب بود و همچنین خواستار چشیدن حس دوست پسر داشتن بودم.
زمانی که قصد جدایی از او را می کردم تعریف دوستانم از دوست پسرهایشان در ذهنم یادآوری می شد. به نظرم یک بار امتحانش ضرری نداشت. من که کار خاصی نمی خواستم انجام دهم فقط می خواستم بدانم او دارای چه صورت و اندامی است. کنجکاو بودم و نوجوان. احساسات بچگانه ام هر چه گفتند گوش دادم و با او قراری در یکی از کوچه های روستای پدر بزرگم گذاشتم. آنجا تنها مکانی بود که مادرم مرا به حال خود می گذاشت تا هر کاری که دلم می خواهد انجام دهم، البته نه هر کاری، او به من اعتماد داشت و فکر می کرد دخترکش آن قدر فهمیده و عاقل هست که کار اشتباهی انجام ندهد…
استرس داشتم. بار اولی بود که تصمیم به انجام همچنین کاری گرفته بودم. از هر کسی که می پرسیدند مرا دختری خوب و خانم می دانستند و بی شک باورشان نمی شد که من چنین کاری انجام دهم.
من فقط می خواستم بدانم که چرا تمام دوستانم از رابطه آنقدر تعریف می کنند. تلفن همراهم در دستم لرزید. نگاهش کردم، اسمش را بر روی صفحه دیدم.
جواب دادم:«کجا هستی؟»
– سلام خانم. در کوچه ام بیا دیگر. منتظر هستم ببینم خانم من چه شکلی است.
حس خوبی نسبت به اینگونه حرف زدنش نداشتم.
من:«آمدم.»
رمان های توصیه ما به شما:
رمان لگام گسیخته | شقایق سیدعلی
رمان یکه سوار | سمیه رضایی(گندم)