خواننده کیارش فرهمند یه روز که داشت همراه دوستش نوید به ویلاش تو شمال میرفت با دختری مواجه میشه که روی زمین افتاده بود اونو میبره پیش خودش و بعد که میفهمه دختره حافظشو از دست داده اونو به عنوان پرستار پسر ش قبول میکنه و اتفاقات زیادی پیش میات که …..
نوید:خب تحویل پلیس میدیمش اونا خودشون خانوادشو پیدا می کنن.
سری تکون دادم و باهم رفتیم تو اتاق.
دختره : حالا چیکار کنم؟
نوید : تحویل پلیس می دیمت اونا خانوادتو پیدا می کنن.
دختره : میشه منو تحویل پلیس ندین.
با پوزخند گفتم : چیه نکنه خلافکاری؟
دختره با عجز نگام کرد.
ماشین رو پارک کردیم و پیاده شدیم.داشتیم می رفتیم سمت ویلا که دیدم دختری کنار صخره افتاده بود و از سرش خون میومد.به نوید نگاه کردم.رفتیم سمتش نوید پزشکی خونده و کاسه همین نبضشو گرفت.
-زندست؟
نوید: اره ولی نمیدونم چشه.
-زنگ بزنم به اورژانس؟
نوید: نه لازم نیست همراهم وسایل اورڗانسی اوردم تو ببرش تو ویلا تا من بیام.
دختره رو بغل کردم و رفتم تو ویلا.گذاشتمش تو اتاق و منم اونجا منتظر موندم نوید بیاد.بعد از ۱۰ دقیقه نوید همراه وسایل اومد.بعد از اینکه دختره رو معاینه کرد رو به من گفت: ظاهرا تصادف کرده و متاسفانه هم ضربه بدی به سرش خورده.
دانلود داستان کوتاه بهار عاشقی
-الان چیکار کنیم؟
نوید: باید منتظر بمونیم بهوش بیاد بعد ببینیم چی میشه.
منتظر موندیم تا دختره بهوش بیاد.۲ساعت بعد دختره بهوش اومد.نوید رفت طرفش و گفت: حالت خوبه؟
دختره: سرم خیلی درد میکنه من کجام؟
نوید: وقتی داشتیم میومدیم به ویلا تو رو کنار صخره پیدا کردیم انگار تصادف کردی و ضربه بدی هم به سرت خورده.
-تو اینجا پیش ویلای من چیکار میکردی اگه تصادف کردی پس کو ماشینت؟
دختره نگام کرد و با بغض گفت: نمیدونم.
-یعنی چی که نمیدونم این چه بازیه مسخره ایه که راه انداختی نکنه فهمیدی من کیم و گفتی با این کارا اونو به سمت خودم بکشونم.
اینبار دختره بهش برخورد و گفت: اقا مگه شما نمیبینی من حالم خوب نیست دارم میگم من هیچی نمیدونم هیچی یادم نیست.
-هه خانم این فیلم ها دیگه قدیمی شده.
دختره زد زیر گریه و گفت: بخدا دروغ نمیگم من هیچی یادم نیست دارم راستشو میگم.
نوید که تا اون لحظه ساکت بود گفت : اسمت چیه؟
دختره : نمیدونم.
کلافه نگاشون کردم و از اتاق زدم بیرون.نوید اومد دنبالم وگفت: حافظشو از دست داده و هیچی یادش نیست.
-حالا هیچ کار کنم فقط اینو کم داشتم.
نوید: به پلیس تحویلش میدیم اونا حلش می کنن.
دوباره برگشتیم تو اتاق.
نوید روبه دخره گفت: می بریمت پیش پلیس اونا حلش میکنن.
دختره: میشه منو نبرین پیش پلیس.
-هه نکنه خلافکاری هان راستشو بگو.
دختره: من خلافکار نیستم هیچی نیستم یادم نمیاد من چی هستم.
یه نگاه واجبه بندازی :
رمان کورباوری | مریم شکیبایی کاربر انجمن یک رمان
رمان دهمین روز زمستان | گندم کاربر انجمن یک رمان
رمان هورزاد | مهدیه احمدی نویسنده برتر انجمن یک رمان
دانلود رمان دو دوم قلبم مال تو