خلاصه داستان:
دانلود داستان کوتاه باتلاق افیونی _ دیوید سالهاست در آپارتمان خود در وردهای دست و پا میزند و سخت در آغوش اعتیاد فرو رفته است. هیچکس توان نجات او را ندارد؛ حتی همسایهی جدیدش، لوکا!
دانلود داستان کوتاه باتلاق افیونی
قسمتی از داستان:
موزیک راک، تندتر و بلندتر از همیشه در فضای عاری از انسان خانه میپیچد و دیوید؛ بستهی فویلِ مخصوص و نازکش را تمام کرده بود.
لعنتی میفرستد و با دستان سبزه و درشتش، بینی عمودی خود را میفشارد. لباس سفید رنگ بدون آستینی تن میزند و شلوار آبینفتی ورزشیاش را که در تن زار میزد و چندجایش سوخته بود را بالاتر میکشد.
کیف پول چرم قهوهای که تناقض آشکاری با لباسهای دیگرش داشت را برمیدارد و خانه را به مقصد هایپرمارکت آخر خیابان ترک میکند.
سالها، هرجا که میرفت پیاده بود و کاری به کار هیچکس نداشت. خدا او را آفریده بود تا تنهایی را در ملاءعام نشان دهد.
درب کشویی را میگذراند و نیشخندی به فروشندهی سفید پوستِ مو گندمی میزند. تلخی لبخند دیوید را کسی درک نکرد. مرد فروشنده غمگین نگاهش میکند؛ چراکه خبر دارد… از تنها موردی که او سالها استفاده کرده است.
– متوسط میخوای؟
نیشخندِ زهرآگین دیوید غلیظتر میشود و داستان کوتاه با صدای همیشه گرفتهاش زمزمه میکند:
– فویل نازک متوسط بده.
مرد سری از تاسف تکان میدهد. استنباطِ مریضی و عادت هفت سالهی دیوید از دست هیچکس برنمیآمد.
هزینهاش را با بیحالی پرداخت میکند و با گامهایی کشیده و نااستوار که اثر به مشام نکشیدن آن دوست همیشگی بود، به خانه برگشت.
کلید را در دست گرفت تا بالا بیاورد؛ اما صدای ظریف دختری هوش و حواس نابسامانش را معطوف خودش کرد.
پیشنهاد میشود
داستان کوتاه موریانه | علی یاری
دانلود مجموعه داستان کوتاه تکه ای از زندگی
دانلود داستان کوتاه اینجا کسی ما را نمی بیند