خلاصه داستان:
دانلود داستان کوتاه اینجا کسی ما را نمی بیند _ احمد ساعی مردی متأهل و سی سالهای که در شهر مشهد میان خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. فردی خوش اخلاق و مردم دارانه که هنوز پا به سن سی سالگی نگذاشته عجل به سراغش میآید؛ و بعد از آن معلوم میشود که آیا ظاهر او با باطنش یکی بوده یا نه؟! به راستی که چه چیز در آنجا انتظارش را میکشد؟! او از این دنیا چه چیزهایی برای آخرت خود ذخیره کرده بود؟! این داستان نه تنها روایت زندگی او، بلکه روایات تمام مؤمنین و گنهکاران و جایگاه آنان نزد خداوند متعال و در آخرت است.
دانلود داستان کوتاه اینجا کسی ما را نمی بیند
قسمتی از داستان:
میت را آرام داخل قبر گذاشتند. صدای گریه و شیونها اوج گرفت. مادرش جیغ میکشید و همسرش ناله میکرد؛ و کمر پدر و برادرش شکسته بود. زهره (خواهر همسرش) به سمت خواهر بزرگترش زهرا رفت؛ سعی داشت او را آرام کند.
زهره: آبجی اونقدر خودت رو اذیت نکن، به خدا اون مرحوم هم راضی نیست، روحش عذاب میکشه!
زهرا با گریه فریاد کشید:
– من چطور دووم بیارم، احمد باید منو با خودش ببره. داستان عاشقانه زهره جگرم داره میسوزه! (به قفسه سینهاش کوبید) دخترم هنوز بابا نگفته.
زهره درحالی که بغضش گرفته بود؛ به سختی گفت:
– میدونم خیلی سخته عزیزم اما باید تحمل کرد؛ خدا بهت صبر میده.
زهرا جیغ کشید:
– بگو خدا مرگت بده!
اولین خاک را که ریختند صغری (مادر احمد) فریاد زد:
– نریزید روی پسرم خاک نریزید، نریزید بیوجدانها پسر من هنوز سی سالش نشده، پسر من دختر یک ساله داره.
دختر بچهای یک ساله به نام الهه که در آغوش مادربزرگ مادریاش به خواب رفته بود؛ فارق از غم دنیا.
پیشنهاد میشود
دانلود داستان کوتاه مکان نامعلوم
داستانِ کوتاه به سوی شیدایی | هدیه قلیزاده
داستان کوتاه گلفروشی اطلسی | لوژنتا