دو خواهر متولد میشوند که هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند؛ یکی مهربان و لطیف، یکی خشن و نامهربان؛ اما، سرنوشت این دو خواهر به جایی کشیده میشود که اسطورههایی از آنها میسازد؛ اسطورههایی که… . از آغاز زندگیمان نفرت در چشمهایت موج میزد. چرا از منی که همخونَت بودم، نفرت داشتی؟
چرا از منی که خواهرت بودم و به اندازهی تمام دنیا دوستت داشتم، متنفر بودی؟
از آغاز زندگیمان آتش در چشمهایت شعلهور بود و آب در چشمهای من میدرخشید.
تو بودی دختری از جنس آتش، خشمگین و تند و من بودم دختری از جنس آب، لطیف و مهربان.
تو بودی ملکهی آتش و من ملکهی آب.
از آغاز زندگیمان دشمن هم بودیم و آیا میمانیم؟
فصل اول: قصر خاموش
صدای آواز پرندهها که با سرخوشی روی شاخههای درختهای تنومند مینشستن، با صدای زوزهی باد درهم آمیخته شده بود. باد با تمام قدرتش میوزید و انگار میخواست به من بفهمونه که دیگه هیچچیز شبیه قبل نیست. انگار میخواست بگه که کسی که الان حکومت قلب همسرم رو به دست داره، زنی پلیده؛ انگار میخواست بگه که کسی که حکومت سرزمینم رو بر عهده داره و در اون حکومت میکنه شاهم نیست و ملکهی پلیدیه، انگار…
بیتوجه به موهای طلایی رنگی که شلاقوار به صورتم میخورد، تو باغ قدم برمیداشتم. امروز مثل روزهای دیگه شاداب و سرخوش نبودم؛ برعکس، امروز نگرانی و اضطراب در چهرهم فریاد میزد. اینجا دیگه جای من نیست! اگه میموندم قطعا به دست ریجینا (ملکه اول) کشته میشدم، اگه بچههام رو میکشت، چی؟ اون از هر طریقی که میتونه میخواد من رو نابود کنه ولی واقعا همهی اینا برای تاج و تخته؟
دانلود داستان کوتاه افسانه آب و آتش
شاه درگیر حکومت و جنگی که در آینده قراره رخ بده بود و وقتی برای من نداشت و تنها وقتی که داشت، برای پسر کوچیکش بود که به قول خودش قرار بود جانشینش بشه. با یادآوری یک اتفاق بد، بغض کردم ولی سریع قورتش دادم. ادوارد (شاه) قبلا اینطور با من رفتار نمیکرد، اون خیلی دوستم داشت و بیشتر از هر کسی بهم محبّت میکرد ولی بعد اون شب شوم، وقتی ریجینا و ادوارد به اتاق ریجینا رفتن، ادوارد رفتارهای بدی با من کرد؛ نمیدونم اون عفریته چه چیزی به ادوارد گفته که اون اینطوری باهام رفتار میکنه، انگار ریجینا اون رو طلسم کرده! البته ازش بعید هم نیست. اون با ساحره هیچ فرقی نداره! کسی تو قصر نیست که از اخلاق بدش حرف نزنه. واقعا درک نمیکنم چرا ادوارد باهاش ازدواج کرد. ریجینا کارهای خیلی زشت و کثیفی انجام میده و هنوز هم در عجبم که واقعا ادوارد کارهای اون رو نمیدونه یا نادیده میگیره؟ اون چهطور ملکهایه که جز همسر خودش برای دیگران عشوه و دلبری میکنه؟ اون چهطور ملکهایه که چندینبار قصد کشتن من رو کرده؟ اون چهطور ملکهایه که به شاه دستور میده؟ اون چرا به ساحره شهرت داره و براش مهم نیست؟ یعنی واقعا ساحرهست؟
آهی کشیدم و به نقطهای خیره شدم که دوباره ذهنم خاطرهی یک سال پیش رو برام تداعی کرد؛ وقتی ادوارد فهمید یه دختر به دنیا آوردهم، میتونستم ناراحتی رو توی چهرهاش ببینم چون انتظار یک پسر قدرتمند رو از من داشت که براش نقش وارث رو بازی
داستان کوتاه های دیگر ما:
دانلود داستان کوتاه فروزانتر از آتش جلد دوم
داستان کوتاه خاکستر شعله ققنوس | fateme26
داستان کوتاه اقتضای دایره | کار گروهی