خلاصه :
دانلود داستان کوتاه اتوبوس _ داستان دربارهی روستایی است که مردمانش از ایام قدیم به دو گروه جداگانه تقسیم شدند و همیشهی خدا با هم سر جنگ دارد. وای به آن روزی که با ورود اتوبوسی به این روستا، جدال و دعوا بین مردمان این روستا به اوج خود برسد.
این یک رمان جدید اختصاصی سایت یک رمان است.
قسمتی از کتاب:
به سمت یخچال کوچکی که در گوشهی آشپزخانهاش بود رفت
و چند قالب پنیر را که خود، از شیر گاوشان درست کرده بود، در کاسهای پر از آب انداخت؛ تا شوری بیش از حد پنیر محلی را بگیرد و برای ناشتایی* قابل خوردن باشد.
دانلود داستان کوتاه اتوبوس
آهسته قدم برداشت و از خانه بیرون رفت، آبپاشش را از گوشهی یکی از پلهها برداشت و به سمت حوض آبی رنگ وسط حیاط رفت و آن را پر از آب کرد و به سراغ گلهای زیبایش که هر کدام درون گلدانی گِلی و بر لبهی هر یک از پلههای از جنس خشت حیاطش بود، قدم نهاد؛ تا آنها را سیراب کند.
وقتی کارش تمام شد، به آسمان صاف که حالا کمی روشن شده بود، نگاه کرد و زیر ل**ب با خود زمزمه کرد:
-خوبه، هنوز یک ساعتی فرصت دارم.
آستینهای پیراهن زرشکی گلدار بلندش را بالا زد و گوشههای روسری سیاهش را پشت گردن فرستاد و آنها را از پشت گره زد.
با گامهای بلندی به سمت طویلهی کوچکشان که در حیاط پشتی خانهشان قرار داشت رفت.
بعد از تمیز کردن طویله و تکه تکه کردن پوستهای هندوانهای که شب قبل، دخلش را آورده بودند .
پیشنهاد میشود
رمان مودیت | زهرا صالحی (تابان)
رمان چاه تنهایی | مریم علیخانی
تبریک بابت روی صفحه اومدن داستان کوتاه بسیار متفاوت، جذاب و قشنگت نسترن جان
قلمت همیشه مانا عزیز 🙂
عالی!
ممنون عزیز دلم، خوشحالم که خوشت اومده و نظرت مثبته.
ممنون عزیز دلم.
تبریک به نسترن عزیزم
حتما این داستان رو بهتون پیشنهاد می کنم.
کلا همه داستان های کوتاه نسترن رو بخونید محشرن
انقدر قلمش خوبه که فکر می کنی واقعا بخشی از اون داستانی!
بهترین داستان کوتاه! ?
صددرصد پیشنهاد میشه…
ممنون عزیزم لطف تو همیشه شامل حال من بوده.
فوق العاده بود عزیزم!
من با این داستان هم احساساتی شدم و هم خندیدم!
قلمت بینظیره!
به همه پیشنهاد میکنم آثار نسترن بانو رو مطالعه کنن… عالیه!
پایدار باشی♥️
واقعا ممنونم، خیلی خوشحالم که خوشتون اومده.
باعث افتخاره.
محشر بود.
چجوری میشه یه داستان انقدر فوقالعاده باشه.
منتظر اثرهای بعدیت هستم.
چقدر بامزه بود عزیزم 😍 اینکه علائم نگارشی رو رعایت کرده بودی و داستان گیرا باعث شدن با عشق بخونم و لذت ببرم.
چرا نویسنده اشاره نکرده به اینکه این داستان رو از روی فیلمنامهی اتوبوس به قلم محمود دولت آبادی نوشته؟ به نطرم حرکت درستی نبوده، کاش حداقل در این باره یه خلاصهای چیزی ذکر میکرد.