داستان کوتاه تلفن یک روح نوشته محمد مهدی عظیمی اختصاصی یک رمان
خلاصه رمان:
داستان کوتاه تلفن یک روح مامان صبحونه حاضره؟ دانشگاهم دیر میشه هامامانم . اره پسرم بیا بخور زود برو من. باشه صبحونم رو خوردم و بدو بدو از پله ها پایین اومدم و رسیدم جلوی در خونه در رو که باز کردم دیدم سهیل جلوی در وایساده.
نام کتاب : داستان کوتاه تلفن یک روح
به قلم : محمد مهدی عظیمی
حجم رمان : ۰.۶۱ مگابایت پی دی اف , ۱.۲۹ مگابایت نسخه ی اندروید , ۰.۸۸ مگابایت نسخه ی جاوا , ۶۱ کیلو بایت نسخه ی epub
قسمتی از رمان:
مرتضی جباری دانشجوی رشته پزشکی هستم و با خانواده ام زندگی میکنم .
من روزهای زوج با پسر خاله ام سهیل صادقی که اون هم داره پزشکی میخونه میریم دانشگاه .
اگه بخواهیم حساب کنیم درس من از سهیل بهتره ولی اون قبول نداره .
وضعیت مالی خونواده هامون هم خوبه.
تازه اگه شانس بیاریم میتونیم بورسیه فرانسه روهم بگیریم.
من و سهیل از همون بچگی با هم بزرگ شدیم. اون از همون بچگی خیلی شوخ و شیطون بود و اروم و قرار نداشت.
مامان صبحونه حاضره؟ دانشگاهم دیر میشه ها
مامانم . اره پسرم بیا بخور زود برو
من. باشه
صبحونم رو خوردم و بدو بدو از پله ها پایین اومدم و رسیدم جلوی در خونه در رو که باز کردم دیدم
سهیل جلوی در وایساده.
سهیل . معلوم هست کجایی پسر اگه دیر بریم دوباره استاد راهمون نمیده ها زود باش
من . تو اینجا چی کار میکنی؟ از کی اینجا وایسادی؟ چرا زنگ نزدی؟ اصلا سلامت کوو؟
سهیل . یه نفس بکش بعدا حرف بزن.
من . تعریف کن ببینم.
سهیل. بابا از صبح هی زنگ میزنم جواب نمیدی اومدم زنگ خونتون رو زدم جواب ندادی.
میخواستم برم پزشک قانونی ها رو هم بگردم خخخخ
فرمت رمان:pdf,apk,java,epub
خوب نبود😑😑
***
به امید کارهای بهتر از نویسنده