مجموعه داستان خلوت من و سایه‌ام ⭐️

خلاصه رمان :

زندگی هر انسانی، جانداری یک داستان و گاه داستان‌ها دارد. من هر روز و شب ده‌ها داستان با خیالم می‌سازم و با سایه‌ام در میان می‌گذارم.سایه‌ی من بهترین شنونده و منتقد و تشویق کننده داستان‌هایم است. صدای پرندگان اجازه نداد بیشتر بخوابم، با خمیازه و کش و قوس بدنِ کوفته بیدار شدم. پنجره‌ی نیمه باز به همراه نسیم ملایم و خنک اجازه داد پرده‌ی توری طلایی، آهسته در نوای پرندگان و نسیم برقصد.

به سمت پنجره رفتم و با کنار زدن پرده، چشمانم را میهمان فضای همیشه بکر و زیبای روبه‌رو کردم. حیاطی وسیع پر از درختان سر به فلک کشیده که کاشانه‌ی پرندگان، بخصوص کلاغ‌های باهوش و لجوج روستا بود.

دستی میان موهای کوتاه، زیتونی و نرم سرم بردم. شانه کردن آن با دست و پنجه سخت بود. مدتی بود که از حمام کردن می‌گریختم!

صدای بابا و مامان شنیده شد؛ لبخند زدم.

عُشاقی که با کل‌کل کردن و شعر خوانی مادر، روز را شروع می‌کردند و با ناز کردن و ناز کشیدن دو طرف، روز را ادامه می‌دادند و شب‌ها مانند همیشه با دیدن فیلم و شنیدن موسیقی پدر به استقبال آرامش می‌رفتند.

من از معدود افرادی بودم که از هنگام تولد شاهد زندگی مشترک یک جفت عاشق وفادار هنرمند بودم. پدر موسیقی‌دان و مادر شاعر بود.

مجموعه داستان خلوت من و سایه‌ام

 

مجموعه داستان خلوت من و سایه‌ام

 

 دانلود رمان همین عشق آن‌ها مرا به این باور رساند که می‌توانم در کنار کامران، شاگرد و نور چشمی پدر خوشبخت باشم.

تصور می‌کردم که هر صبح با صدای دوست داشتنی او که نوای عاشقانه دارد بیدار می‌شوم و هر شب مانند مادر با شنیدن موسیقی که با دستان همسر نواخته می‌شود به خواب می‌روم.

بیش از حد ساده و احمق بودم. عمر ازدواج و روزهای عاشقانه. نه، روزهای حماقتم به یک سال نکشید که با بلند پروازی او و بریدنش از وطن به پایان رسید.

شاید من هم چندان عاشق نبودم که به راحتی از او بریدم و اجازه دادم بدون من به سرزمین آرزوهایش پرواز کند.

مدتی بود که به اصرار والدینم همراهشان به خانه‌ی موروثی و روستایی پدر آمده بودم.

در چشمان والدینم رنگ دلواپسی و نگرانی می‌دیدم. بارها با بوسیدن مادر و آویزان شدن به بازوی پدر با خنده گفته بودم:

– نگران من نباشین… برای من این جدایی و طلاق اهمیتی نداره. زندگی که به آخر نرسیده.

صدای مادر مرا به خود آورد.

– پوپک جان بیا صبحانه.

با دیدن پدر که لقمه را به سمت مادر گرفته بود لبخند شادی زدم. دنیای عاشقانه‌ی آنها موجب آرامش من می‌شد.

پدر با اَخم گفت:

– پوپکی نمی‌خوای حموم بری؟ حسنی به تو یه بُرد زده.

«حسنی نگو بلا بگو…»

خندیدم و گفتم:

– امروز میرم.

تداخل نگاه والدینم را دیدم. چرا این‌گونه بودند؟ بی‌توجه از در شک رد شدم. همیشه از معما و فکر کردن و کنکاش فراری بودم.

دانشجوی تربیت بدنی و مربی شنا بودن مرا تک بعدی پرورش داده بود. بیشتر فعالیت فیزیکی را دوست داشتم تا فعالیت ذهنی، برخلاف والدین دوست داشتنیم!

بعد از خوردن صبحانه، صورتم را در روشویی و میان آب جمع شده‌ی تمیز درونش فرو بردم. قبل از این‌که از آب خنک لذت ببرم دستی نامرئی مرا عقب کشید. همان دستی که مدت‌ها بود اِجازه‌ی شنا و حمام و آب بازی را نمی‌داد.

شانه بالا انداختم و با دشواری صورتم را شستم.

 

 

رمان های توصیه ای ما:

پیدا کردن رمان های بی نام

رمان مستغرق | یکتا عنصری

رمان نفرین دث ساید:بذرهای هایدن‌ورد | MohammedJawad

دانلود رمان ناسور

دانلود رمان باورت نمیکنم

5/5 - (2 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1393 روز پیش

بازدید :1457 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

داستان خلوت من و سایه‌ام

نویسنده

دخترعلی

ژانر

هر داستان ژانری مستقل دارد

طراح

بهار قربانی

تعداد صفحات

95

منبع

یک رمان

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



افزودن نظر