معرفی رمان:
رمان اصیل و خونخوار جلد اول _ «هر لحظه ممکن است سرنوشت، داستان زندگیات را عوض کند!»
این جمله حکایت دختریست که تنها با سفر کردن به یک روستای متروک، سرنوشت و داستان زندگیاش را تغییر داد.
افسانه، دختری که بدون اطلاع داشتن از حقایقِ وهمآلود آن روستای خونین و جهنمی، پا به آنجا میگذارد و ناخواسته درگیر ماجراهای فراوانِ خطرناکی میشود.
پی به حقیقتهای مخفیِ عجیب و کهنهاش میبرد. زندگیاش با موجوداتی عجیب و افسانهای یکی میشود. برای بقا و زنده ماندن باید بجنگد و درنهایت، قلبش گرفتار عشقی ممنوعه، خونآلود و سراسر خطر میشود! عشقی که ممکن است حاصل نبردهای خونین و یک آیندهی سیاه باشد!.
رمان اصیل و خونخوار جلد اول
قسمتی از رمان:
تندتند شروع به دویدن کردم و دستم رو بالا گرفتم. بالاخره اتوبوس ایستاد و من پریدم داخل.
نفسی تازه کردم و بهخاطر پر بودن صندلیها، همونجا وایستادم.
کلی خودم رو نفرین کردم که چرا ماشینم رو با خودم نیاوردم. اگه آورده بودم الان مجبور نبودم به خاطر اتوبوس بدوم.
پوفی کشیدم و به نرده تکیه دادم. رمان عاشقانه دستی به صورت عرقکردم کشیدم. از گرما و همچنین دویدن، نفسم گرفته بود و بالا نمیاومد.
بالاخره بعد از یک ربع، اتوبوس توقف کرد و من بعد از دادن مبلغ به پسر جوون راننده که موهاش رو فشن کرده بود و مثل لاتها شده بود، پیاده شدم و سمت خونه رفتم. زنگ زدم و بعد به دیوارهای آجری تکیه دادم. کمی بعد، درِ رنگ ورورفتهی خونه باز و فاطمه در درگاه نمایان شد.
طلبکار نگاهم کرد و گفت:
– کاشکی میذاشتی فردا میومدی!
لبم رو گزیدم و گفتم:
– شرمنده به خدا فاطی! امروز مشتری زیاد بود و ازطرفی اتوبوس…
– خب بابا انقدر حرف نزن. بیا تو.
پیشنهاد میشود
رمان درختان هم ایستاده میمیرند | راحله خالقی
افتضاح